دو اثر خواندنی از بانوی هنرمند بهیه پیغمبری
گرمی حرفهای تو در سردی نگاه من بخار می شود زمستانم و تو هنوز نمی دانی شعرهای بهاریت در برودت این قلب یخزده شکوفه نمی دهد در تابستان دیدی مرا گمان نمی کردی وصله پیراهن سبزم برگ ریزان پاییز باشد خواستم بارها خواستم باور های پوسیده را نبش قبر کنم ولی در این تعفن جا مانده حتی یک گل بوی بهار نمی دهد ❤️ سبز کن خیالم را مثل تابستان کمی گرما، کمی تابش، برای میوه ای نارس سبز کن خیالم را، سبز تر از دشت های باران خورده و پیچک های تودرتو و رقصنده سبز کن خیالم را،...