اثری از بانوی هنرمند ستایش زنگنه _انتشارات حوزه مشق
زیرِ درختِ بلوط
بی بی گلابتون،در یک روستای بختیاری نشین، در استان خوزستان سکونت داشت. بیبی بعداز سه دخترِ نابینا ، دست به دعا برداشت تا که خداوند به او فرزندی صالح و سالم هدیه دهد. چند ماه بعد، دارای یک فرزندِ پسر شد . آقا بختیار تنها فرزند سالمِ بی بی بود. بی بی هیچگاه بختیار را از خود جدا نمیکرد . حتی وقتی به دکان ، مدرسه،یا خیابان میرفت ، بی بی گلابتون زیر سایه ی درخت بلوطی که بختیار را از خدا خواهش کرده بود ، منتظر برگشتش می ماند… وقتی بختیار دو سال داشت ، آقا سهراب همسر بی بی گلابتون ،دو دختر ارشدش را هرروز برای یادگیری و آموزش خط بریل در مدرسه ی روشن دلان، با اتوبوس به شهر می برد و پا به پایشان قدم برمیداشت تا آنهارا از مرکز آموزش خط بریل به روستا برگرداند. یک روز، در حین حرکت ، اتوبوسشان دچار نقص فنی میشود و آتش، جانِ همه ی سرنشینان را می ستاند.
دو دختر دوقلو و آقا سهراب همسر بی بی در آن اتوبوس جان باختند. شوک عصبی، بیماریِ آلزایمر بی بی را تشدید کرد، چند سالی میشود که هیچکس را بجز پسر کوچکش آقا بختیار بیاد نمی آورد. در این مدت آقا بختیار تمام کار های مادر و یک خواهر روشن دلش را انجام میداد… خرید خانه،بازار، دکتر،و…. بختیار از کودکی،وقتی پدر و خواهرانش را در آن صانحه از دست داد، خود، نان آور بود و گاهی حتی کار گری میکرد و کتک میخورد،اما هدفش رفاه و شکمِ سیرِ خانواده اش بود و برای دلخوشی و آسايش آنها، هیچ چیز بروز نمیداد… پسر متین و صالحِ خانواده … این ماجرا برای سالها پیش است … یک روز مثل همین روزها تولد آقا بختیارِ بیست و چهار ساله ای است که مادرش از ترس دوری، اجازه نمیداد به خدمت سربازی برود. اما امسال اعزام است و باید برود… بی بی هرروز زیر درخت بلوط منتظر برگشتِ شازده پسرش از خدمت سربازی مینشست.
دخترش، آن بانوی روشن دل، بعد از رفتن برادرش به خدمت سربازی،عصا زنان مادر را به بیمارستان می برد و از او نگهداری میکند. بختیار هر چند روز یکبار با هماهنگیِ ، پاسبخش و دژبان و مسئولین محل خدمت ، نامه ای برای بی بی ارسال میکرد. وقتی که نامه را پستچی به دست بی بی میرساند، بی بی گلابتون با ذوق پا برهنه فریاد میزد بختیارُم،بختیارُم…. شیرِ شیرونوم،مرد میدونوم…. کُر بِرنو به دستوم ،کُرِ بالا بلندوم! و به دستِ تنها دخترش سوتیام میداد، و می گفت : دختر جان، شمارو نمیشناسم ولی بیا و این نامه رو واسم بخون… سوتیام تنها دختر بی بی بود که سواد خواندن و نوشتن را بطور کامل آموخته بود ، بختیار با خط بریل(خط مخصوص روشن دل ها) برای مادرش نامه میفرستاد چون میدانست که سوتیام برای بی بی خواهد خواند و آن را از نگرانی در می آورد. سوتیام آهی کشید ، اشک روی گونه هایش را کنار زد که چرا مادرش او را بجا نمی آورد، همانطور که بغضش را فروکش می کرد ، نامه را بلند بلند خواند: سلام بی بی ، خوبی ؟ فردا رژه نظامی داریم،میدونی که اهواز هم شلوغه و هم اینکه هوا خیلی گرمه. پس خودتو آماده کن میخوام بیام دنبالت که بیارمت اینجا و ببینی چطور شازده پسرت رژه میره، تازه! من جز گروه موسیقی ام و اول می ایستم که بی بی تشویقم کنه.
پس منتظر باش ،فعلا…. فردا صبح بی بی با ذوق و اشتیاقی که در دل داشت آماده شد ولی برق چشمانش و دلهره و اظطرابی که داشت مثل همیشه نبود، با همان حال منتظر دیدنِ شازده پسرِ خوش قد و بالا اش ماند تا از راه برسد. آقا بختیار مرخصی گرفت و از اهواز به روستا آمد، کمی بعد آقا بختیار با لباس نظامی، از انتهای خیابان به سمت بیبی دوید و دستانش را دور گردنش حلقه کرد. دست های پیرش را در دستانش فشرد وآن را با خود همراه کرد و هردو راهیِ اهواز ، محل خدمت بختیار شدند. چند دقیقه ای می شد که رژه آغاز شده بود و بیبی، از ذوق و اشتیاق فراوان قربان صدقه پسرکش می رفت … در همین هنگام بختیار را در حال ساز نواختن دید از لغزش اشک در چشمانش تصویرش را نمیتوانست صاف ببیند.
که ناگهان صدای تیر و تفنگ بپا شد … مردم سراسیمه به دنبال مکان و سرپناهی امن میگشتند تا بلکه از تیر و تفنگ و گلوله های دشمنان در امان بمانند و آسیب نبینند اما…. بیبی که دچار شوک شده بود از جایش تکان نمیخورد، بختیار که دید، مادرش بی حرکت در مقابل گلوله ها ایستاده است، خودش را به مادر پیرش رساند و روی کالبد بی بی را با جسمش پوشانید بلکه صدمه نبیند… ناگهان تیر های فراوان از پشت به جسم بختیار برخورد کردند! جسم بی جانِ بختیار بر زمین افتاد و خیابان از خون جوانان و سربازان شهید،با لاله های سرخ همرنگ شده بود…
صدای جیغ و مویه ی بی بی تمام خیابان های شهر را عزا دار کرده بود. آخر برای کسی که تنها یک نفر را در این جهان بیاد می آورد ، باور نبودش بسیار جان فرسا و سخت است… بختیار همیشه ورد زبانش این بود که : من فقط یه آرزو دارم اونم اینه که زیر همین درخت بلوطی که بی بی میشینه منو خاک کنید،هرجا که بیبی هست! . فردا ی آن روز شوم… آن روز نحس؛ بی بی با خود فکر میکرد هیچکس را در این دنیا ندارد، و میگفت:تمام دلخوشی من ، خنده ی بختیارم بود، حالا که نیست جونم بی ارزشه.
خدایا من بعد از اومدن بختیار چیزی از تو طلب نکردم اما الان تنها خواسته ام از تو اینه که جونمو بگیری و ببریم پیش بختیارم… بی بی جان تابِ دوری از پسرکش را نداشت! شب شهادت بختیار، بیبی شب با چشمانی پر از اشک و ناله های بی کسی بخواب رفت . صبح هرچه صدایش میزدند بیدار نمیشد! بی بیِ قصه ما برای همیشه چشم از این جهان فرو بست! روز خاکسپاری هر دو آنها ، شهید بختیار و بی بی گلابتون در زیر سایه ی درخت بلوطی که چشم به راه بختیارش می ماند همزمان دریک مکان برگزار شد. انگار قسمت این بود که هیچکدامشان تنها نماند… . سوتیام،خواهرِ نابینا ی بختیار و دختر بی بی گلابتون ، بعد از فوت مادر و برادرش ، با مسعود ، هم خدمتی برادرش ازدواج کرد. سوتیام هر هفته نامه ای برای مادر و برادرش مینویسد و آن را در کنار مزارشان زیر خاک دفن میکند تا بلکه روزی شکوفه کند و بختیار هایی از این خاک زاده شود.
نامه ی سوتیام: میخوام نامه ای براتون بنویسم که به هیچ نامهٔ دیگه ای شبیه نباشه و زبونی نو و جدید براتون خلق کنم… میخوام از برگهای لغتنامه بیرون بیام و از دهنم اجازهٔ سفر بگیرم! خستم از چرخوندن زبون توی این دهن! یه دهنِ دیگه میخوام که بتونم شبیه به درختِ بلوط حرف بزنم ، دهنی که کلمات از اون بیرون بریزن و چشم هایی که از دیدنِ چهره ی زیبای شما محرومه! من تا ابد حسرت دیدن شمارو به جون میکشم !…. خداجونممننمیتونمهمهجاحضورداشتهباشم، نمیتونم پیش عزیزانم باشم! ولیتوهمهجاهستی! پس لطفامراقبعزیزانمباش که بی طاقت ترین آدم دنیام! اصلا ای کاشسنگ بودم اینجور، دلمبرای هیچچیزو هیچ کس تنگنمیشد… این بار هم میخواستم مختصر بنویسم “فراق” چیه؟ اماهمیشهکاربهطومارمیکشه… دردِ بی کسی هیچوقت کوتاه نیست!
✍️ستایش زنگنه
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
انتشارات حوزه مشق ناشر برگزیده کشور در جایزه ملی کتاب سال جوانان شد.
https://hozeyemashgh.ir/?p=14243&preview=tru
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،کتاب کودک، کتاب کار،ترجمه کتاب، سفرنامه،زندگینامه،نمایشنامه،فیلمنامه و… با شرایط ویژه و تبدیل پایان نامه ارشد و رساله دکتری به کتاب با بهترین شرایط
و اکسپت مقاله همایشی، کنفرانسی در یک هفته در
انتشارات بین المللی حوزه مشق
به مدیریت دکتر فردین احمدی