قلم شما

داستانی به قلم زهرا کبابی زادگان منتشر شد

صفحه اصلی

۱

حباب

 

 

مهرداد : سلام عزیزم خونه ای ؟ یاسمن از مهد آوردی ؟

مهتاب : سلام اره تازه از سر کار آمدم خونه هستیم . چطور؟ مشکوک حرف می زنی ! چیزی شده ؟

مهرداد: چیزی …. که حاجی زنگ زد مجید تصادف کرده بیمارستانه گفت بیاد تبریز.

مهتاب : یا خدا چی شده ای وای خاک تو سرم شد . برادرم الان کجاست ؟

مهرداد : خودتو ناراحت نکن . چرا گریه می کنی ؟ بچه می ترسه .

مهتاب : مهرداد جان تو رو خدا راست بگو برای مجید اتفاقی افتاده هر چی زنگ می زنم کسی جواب نمیده . انشاالله چیزی نیست نگران نباش . من بلیط هواپیما گرفتم برای دو ساعت دیگه . تا شما حاضر شید من آمدم.

مهماندار: خانم لطفاً ماسکتون بزنید ، کمربند تون ببندید دخترتون هم همینطور. مهتاب: یاسمن جان ماسک تو بده بالا مادر.

خانم مهماندار میشه لطفاً یک قرص مسکن بیارید . مهرداد جان مجید چیزی نشده باشه ؟ دلم شور میزنه چرا کسی تلفن جواب نمیده .

مهرداد : یکساعت صبر کن میرسیم . زندگی دست خداست بسپر به خودش ‌.

مهتاب : چرا دم خونه بابا شلوغه دیدی خاک تو سرم شد . مجیدم برادر نازنینم مهرداد چرا می دونستی به من نگفتی .

مهرداد : خانم چطوری بهت می گفتم تا اینجا نصف عمر میشدی . با گریه کردن فقط مامانت اذیت می کنی .

مهتاب : مامان جان ،بابا جان مجید چی شده

 

مهرداد : اینقدر جیغ نزن بیا بریم تو حیات از حال رفتی مامان و بابات گناه دارن تو باید مواظب اینا باشی ‌ .

مهتاب :ای خدا جان بابام و مامانم بدون مجید میمیرن این بچه که خیلی رانندگیش خوب بود . پس چرا ؟ من دیگه بدون برادرم طاقت نمیارم .

مهرداد : جاده لغزنده بوده کامیون سر خورده چند تا ماشین خوردن بهم چند نفرکشته شدن . عمرش اینقدر بوده پاشو عزیزم بریم تو باید قوی باشی . حواست به پدر و مادرت باشه .

مهرداد : مهتاب جان من باید برم بیشتر از یک هفته ندونستم از دانشگاه مرخصی بگیرم ‌. شما با یاسمن بمون .

مهتاب : من باید برم شیراز پرونده تجدید نظردارم. . شما برو من از اینجا میرم . یاسمن پیش مامان هست تا من بیام ‌.

مهرداد : چند بار گفتم شهرستان قبول نکن . خودتوبا این بچه اذیت می کنی

مهتاب :مامان جان قربونت برم یاسمن اینجا باشه من برم شیراز زود میام .

مامان : من از خدا میخوام پا شو. برو سر خونه زندگیت مرد نباید تنها باشه خوب نیست مادر. از آن موقع که اینجای پوست و استخوان شدی .

مهتاب : نمیدونم چند روزه صبح حالم بده سرم گیج میره . فکر کنم فشارم بالا و پایین میشه . مامان جان بیاد با بابا بریم تهران پیش من باشید تنها نمونید .

مامان : عزیزم با این حال کجا بیایم دختر قشنگم تو برو به بچه ات خودت و شوهرت برس اینقدر خودتو گرفتار ما و کار نکن .

فرزانه خانم مدیر آپارتمان : الو سلام مهتاب جان خوب هستید . خیلی برای برادرتون ناراحت شدم .خداوند بابا و مامان نگه داره . ببخشید تلفن آقای قبادی رو نداشتم مزاحم شما شدم پمپ شوفاژخانه خراب شده هزینه اش بالا میشه می خواستم خبر داشته باشید .

مهتاب : آقای قبادی نیستن ؟

فرزانه خانم : ماشینشون نبود ! من فکر کردم تشریف نیاوردن .

مهتاب : مامان جان من فردا میرم . شما مواظب خودتون باشید .

یاسمن : مامان جون ؟ بابا نیست میاد عزیزم خبر نداره ما آمدیم . دانشگاه است .

مهتاب : الو مهرداد جان کجایی سلام عشقم خوبی مامان بابا خوبن عزیزم ما تهرانیم . چرا خبر نکردی ! یکدفعه شد .

مهرداد : باشه عزیزم . سلام دختر قشنگم بوس بیا بغلم چه بی خبرآمدید بلیط گیرآوردم عجله ای شد . شما خونه نمیامدی ؟ چرا پس کجا میرفتم آخه خونه اصلا دست نخورده ! لباس کثیف نداری . فرزانه خانم می گفت ماشین نبوده تو پارکینگ ؟

مهرداد : همه رو تمیز می کردم . شما آمدی تمیز باشه .ماشین خراب شده بود گذاشته بودم تعمیر گاه . مامان و بابا بهتر شدن ؟ رفتی شیراز؟ فکر نمی کردم زود بیا ! شام چی داریم ؟

حرفهای مهرداد و فرزانه خانم و تمیزی خونه حتی یک جوراب کثیف نبود . تا صبح خوب نخوابیدم . حرفهای مهرداد مشکوک بود.

یاد دوربین مدار بسته افتادم وقتی چک کردم اصلا مهرداد خونه نیامده بود . خیلی ترسیدم از دروغی که مهرداد گفته بود .

یاسمن گذاشتم مهد و خیلی کار عقب افتاده داشتم چند تا کار وکالتی عجله ای داشتم . که باید تو چند روز تحویل میدادم.

چند روز کارم زیاد بود . دفتر حسابی شلوغ بود . و چند کار وکلالتی جدید گرفتم . تقربیا یک ماه گذشت و من هنوز حالم خوب نبود یک روز جمعه یاسمن با گوشی باباش بازی می کرد که تلفن زنگ زد مهرداد نبود رفته بود سوپر سر کوچه من گوشی رو جواب دادم صدای خانمی گفت عزیزم قرار بود زنگ بزنی ! صدای منوکه شنید قطع کرد . هیچ وقت به خودم اجازه نمیدادم به گوشی کسی دست بزنم . نگاه کردم این شماره چندین بار تکرار شده بود . شماره رو برداشتم .

مهرداد جان گوشیت زنگ زد . به گوشی نگاه کرد . یکی از بچه ها ست برای پایان نامه اش زنگ زده فردا خودش زنگ می زنه ولی ،

۲

رنگش پرید ولی به روی خودش نیاورد .

بازم صبح حالم بد شد . دیگه رفتم دکتر

خانم دکتر : خانم شما به احتمال زیاد باردار هستید . یه سونوگرافی و آزمایش بدید همه چی روشن میشه .

من سه ماهه باردار بودم . نمی دونستم چی کنم به کی بگم.

رفتم دفتر به همون شماره زنگ زدم یک خانم جوان گوشی برداشت اول منکر شد ولی خیلی خونسرد گفت من استادم رو دوست دارم و عقد کردیم وقتی شما تبریز بودید رفتیم با هم سفر!

خشکم زد سرم گیج رفت افتادم وقتی چشم باز کردم سرم دستم بود و منشی ام بلند بلند حرف میزد. خدا شکر هوش آمدید . هیچی نمی فهمیدم از منشی خواستم بره دنبال یاسمن امروزرو ببره پیش خودش دفترم تعطیل کنه.

رفتم خونه مهرداد سراسیمه آمد . فکرکنم بهش گفته بود .

مهرداد: عزیزم آن جوری که تو فکر می کنی نیست فقط یه رابطه دانشجویی بود . چطوری تونستی اینکارا بکنی به من و یاسمن فکر نکردی . مهرداد : من دوستتون دارم وقتی که تو نبودی سرت تو پرونده های این و ان بود همش سفر بودی

مهتاب: خجالت نمیکشی من تو این زندگی کار کردم جسمم نبود با تو نبودم . اگه بر عکس بود تو می تونستی تحمل کنی .

مهرداد : باور کن نمیدونم چی شده غافلگیر شدم خطا کردم . بذار حرف بزنم .

مهتاب : دیگه دیر شده ‌. من تصمیمم رو گرفتم تا هفته دیگه میرم تبریز همون جا میمونم . یاسمن هم می برم .

مهرداد : گوش کن این بازی رو تمامش کن بیا ببخش . بازی ؟ راست میگی پس بازیه ؟ باشه تو شروع کردی من تمامش می کنم .

 

نتونستم بگم که دوباره داره پدر میشه

 

رفتم تبریز با دلی پر از غم فکر اینکه من صدها پرونده رو حل کرده بودم ولی تو زندگی خودم مونده بودم . خیلی اذیتم می کرد. زندگی که ۱۰ سال براش زحمت کشیده بودم . حالا تو یک چمدان خلاصه شده بود . داشتم جایی می رفتم که برادر نازنینم زیر خروارها خاک بود دل پدر و مادرم داغ دارش بودند . نمی دونستم چطوری این دردم بهشون بگم .

بابا مامان گفتن ببخش ولی هرچه فکر می کردم نمی دونستم ببخشمش بعد هم باهاش زندگی کنم.

این چند ماه گذشت مامان خیلی به جسمم می رسید ولی فکرم مشغول بود.

وقت زایمانم نزدیک شده بود . رفتم بیمارستان یک پسر سالم و تپل خدا به من داد. خیلی دوستش داشتم . ماه اول همه چی خوب بود . مامان و بابا حسابی سرشون گرم شده بود . نمی دونستم اسمش چی بذارم امیدم صداش می کردم .

تقریبا ۴۰ روزه بود که مریض شد همش اسهال بود چند بار دکتر بردم ولی اصلا فرق نمی کرد .

دکترسالاری : خانم باید چند تا آزمایش براش بنویسم . به من زود برسونید.

با این وضعیت کرونا بچه رو اصلا نیارید.

مهتاب : سلام آقای دکتر اینم آزمایش

دکترسالاری : خانم باید بهتون بگم که این بچه یک بیماری نادر داره به اسم کودک حبابی به طور معمول علایم اصلی نوزادان مبتلا به این بیماری اسهال مکرر عفونت گوش ، عفونت دستگاه تنفسی، عقب ماندگی رشد ، عفونت های خونی عوارض پوستی عفونت های قارچی در دهان این بچه ها خیلی زیاده .ویروس ها و باکتری ها و قارچ ها به طور مکرر این کودکان را آلوده میکند و عوارض جدی ایجاد می کنن.

مهتاب : چرا ؟

برای اینکه سیستم ایمنی بدن که مجموعه ای از اندام ها و بافت ها و سلول ها است که با هماهنگی هم کار می کند که هدف آنها شناسایی عوامل بیماری زا و خنثی سازی آنهاست در بدن این بچه ها نیست . سیستم ایمنی بدن میکروب هایی را که وارد بدن می شوند تشخیص داده و آنها رو می کشد ولی چون نوزاد شما سیستم ایمنی در بدنش نداره قادر به جلوگیری از رشد آنها نیست در نهایت به کبد و قلب و مغز و غیره منتقل می شود تا جایی که صدمه ایجاد می کنه و کشنده است .

مهتاب : من چی باید بکنم آقای دکتر خیلی خطرناکه .

دکتر : بله این بچه مثل یک حباب می مونه که هر لحظه می ترکه . باید فعلا مواظب بود هیچ نوع میکروب و ویروس وارد بدن بچه نشه تا پیوند بشن با پیوند مغز استخوان این مشکل حل میشه . برادر یا خواهر داره که بالای ۱۸ باشه و یا از کسی که بتونه بهش مغز استخوان بده ؟ بجای گریه کردن برید این کارها رو هر چه زودتر بکنید‌ تا قبل از سه ماهگی خیلی بهتر جواب میده .

مهتاب : مامان جان چکار کنم . دخترم حتما یک راه حلی هست نا امید نشو مامان : باید دخترم به باباش بگی حقش هست که بدونه که بچه دار شده شاید تو همین مغز استخوان کمک کنه .هنوز بچه شناسنامه نداره. نا امید شیطانه این همه پیوند مغز استخوان تو ایران انجام میشه . فکر هزینه اشم نباش بابات همه خرجش میده .

براش یک پرستار گرفتم چون کرونا خیلی شدید شده بود نمیشد بیمارستان باشه . داخل خونه یک محفظه شیشه ای براش درست کردیم که همه وسایلش ایزوله بود حتی اجازه نداشتیم بوسش کنیم . باید همه چی استریل میشد . و از این محفظه بیرون نیاد .

متاسفانه برادر یا خواهر ۱۸ سال به بالا که نداشت و من هم آزمایش دادم آنتی ژن HLA منم به تعداد معین شده نبود .

نمی دونستم چکار کنم زمانی هم نداشتم هر زودتر بهتر ‌.

۳

مجبور شدم رفتم تهران دنبال اهدا کننده ها مغز استخوان نگم چی دیدم و چی به من گذشت .

صدای کر کننده ماشین ها و موتوروهوای مه آلود و آلوده تهران نمی شد نفس بکشی درب بیمارستان دولتی که رسیدم با انبوهی از کاغذ تازه و کهنه روی دیوار مواجه شدم. غم بزرگی تو دلم نشست . ناراحتی خودم رو فراموش کردم . فروش مغز استخوان یک میلیارد ، مغز استخوان توافقی ، کلیه و مغز استخوان اینقدر باشه من بدهی ام رو بدم . همه شماره تلفن داشت برای هر کی زنگ می زدم از فقر و شرایط بد اقتصادی می خواستن اعضای بدنشون بفروشن ! پدرم ورشکست شده باید بدهی هاشو صاف کنم . برای مردی زنگ زدم ۵۰۰ میلیون می خواست برای محکومیت مهریه . یکی می گفت هر کجا بگید میام فقط اینقدر باشه که بدهی ام را بدم . از این موارد ناراحت کننده زیاد بود برای هر کی زنگ می زدم از من خواهش می کرد خانم بیچاره ام به پولش احتیاج دارم .درد خودم یادم رفته بود . با یک سایت آشنا شدم به راحتی خرید و فروش اعضا بدن می کردن از کلیه تا مغز استخوان و رحم اجاره ای و غیره . من وکیلم حقوق خوندم همه اینا رو تو دانشگاه پاس کردم . کشورمان در زمره کشورهای جهان قرار دارد که در آن خرید و فروش اعضای بدن غیر قانونی است ولی متاسفانه تو این چند روز فهمیدم خیلی ام رواج داره و یک تجارت شده و هرگز واکنشی به دنبال نداشته چرا کسی نیست بگه اینکار غیر قانونیه . ولی حالا شاهد کسانی هستیم با این کار ها تجارت راه انداختن . و قانون رو هم‌ میدونن. اگر مسئولان به وظایفشان به درستی عمل کرده بودند نباید شاهد این بساط بودیم که بشه دنیای تجارت آنلاین.

با یک خیریه آشنا شدم دیدم هنوز آدمهای هستن که اعضای مورد نیاز قابل پیوند آنها به نیازمندان اهدا و موجب نجات جان و زندگی انسان دیگری می شوند. واقعاً خوش به سعادت این انسانهای شریف .

با دست خالی و نگران تر از قبل بر گشتم .

بابا : دخترم خدا بزرگه ‌. صبور باش صبر اوج احترام به حکمت خداست گوزلرن قوربان اولوم بذار به باباش زنگ بزنم . شاید بتونه برای بچه اش کاری بکنه . نمیدونم .

مهتاب : آقای دکتر چکار کنم من خیلی دنبالش گشتم . ولی دست خالی ام .

دکتر : اگر بخواهیم تو نوبت دولتی بمونیم امکان داره برای بچه دیر بشه . ولی یه کار دیگه هم شما میتونید انجام بدید . دوباره باردار بشید . از خون بند ناف خواهر یا برادرش میشه استفاده کرد .

مامان : دختر قشنگم بذار به مهرداد بابات زنگ بزنه شاید مغز استخوان باباش به بچه خورد گناه می کنی مادر

بابا : الو آقا مهرداد سلام پسرم یه سر بیا پیش ما چیزی شده حاج آقا من از روی شما شرمنده ام . دشمنت شرمنده باشه . انسان خطا کاره پسرم . زود بیا .

 

مهرداد : چرا باید من الان بفهمم که یک بچه دیگه دارم . من اینقدر بد بودم ازت خواهش کردم منو ببخشی درستش می کردم . خودت می دونی من برای این زندگی چقدر زحمت کشیدم . این مدت زندگی کردم ولی دلم برای تو و یاسمن خیلی تنگ شده بود . تو خودت وکیلی من حق نداشتم بفهمم بچه دارم اینقدر جرمم سنگین بود . بردار ببریم بچه رو تهران یک دکتر خوب می شناسم خودمم پیشت هستم .

دکتر مقدم : متاسفانه شما هم نمی توانید به پسرتون مغز استخوان بدید . شما همه راهها رو رفتید فقط یک راه هست خون بند ناف بهترین گزینه است .

مهرداد : مهتاب جان اصلا نمیدونم چی بگم . میدونم اشتباه از من بود . الان فقط جان این بچه مهمه بیا بخاطر جان این بچه درست تصمیم بگیریم . میخوام یک چیزی بهت بگم وقتی که تو رفتی من فهمیدم میترا حامله است . من تو عمل انجام شده قرار گرفته بود هیچ چاره ای نداشتم . الان من یه بچه دیگه دارم نمیدونم شاید حکمتی تو کاره اتفاقا ما خون بند ناف بچه رو دادیم به رویان که فریز بشه برای یک وقت مبادا .

 

دکتر مقدم : خدا رو شکر خون بند ناف عالی بود ۱۷ تا تزریق سلولهای بنیادی مغز استخوان انجام شد . و پسرتون از مرگ حتمی نجات پیدا کرد. بازم یک ماه تو همون باکس شیشه ای باشه تا چند تا آزمایش انجام بشه برای احتیاط کرونا شدید شده شما می تونید هزینه پرستار بدید تو خونه مراقب باشید.

مهتاب : تنها دلخوشی من تواین مدت این بود که هر کاری از دستم بر آمد کوتاهی نکردم . هزینه بیمارستان خیلی زیاد بود ولی مشکلی نبود هم بابام و هم خودم و باباش تهیه کردیم .

مهتاب : قربان حکمت خداوند برم .

 

پایان .

 

❤️
انتشارات بین المللی حوزه مشق
چاپ انواع کتاب

صفحه اصلی


با مدیریت دکتر فردین احمدی
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

 

 

تصویر نویسنده
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *