اثاری از فرزانه آتشفراز را باهم بخوانیم
رقص واژه ها
و من زنی دیوانه را میشناسم
که واژه ها برهنه بر لبانش میرقصند
وشعله های سرکش عشق
مردمک های عسلی چشمانش
را به آتش می کشند
زنی که هر غروب دستان سیاه شب
گیسوانش را نوازش میکند
و هر صبح خورشید در چشمانش طلوع میکند
زمین زیر گامهای استوارش
سر فرود می آورد
و آسمان تا رستاخیز
بر تن برهنه اش
میبارد
او
تمام فصل ها را
با ریشه های تنیده در خاک
مز مزه میکند
و تمام روز
جوانه های نورسته را
به نوازش نسیم می سپارد
و در انتهای شب
خورشید را به آغوش میکشد
تا در تاریکی
نمیرد
farzaneatashfaraz @
💎
اسمان آرام میبارد،،
بی صدا بر سقف شیروانی
آینه بغض کرده
پنجرهها میگریند
هق هق صدایشان در
جیر جیر لولای زنگ زده گم میشود
دیوارها شرمگین هزاران خاطره
تلخ و شیرین را در میان
اعصاب سیمانی خود
مزمزه میکنند
حتی کرمهای بازیگوش باغچه
غمگین زیر خاک به انتظار
طلوع آفتاب نشسته اند
و
حوض فیروزهای
خواب رقص ماهی گلی میبیند
دودکش اشپزخانه از سرما بخود میلرزد
باد دست سرد خود را
به تن برهنه پنجره میکشد
پرده ها در گوشه انباری آه میکشند
خانه سرد است
کوچه، خیابان، شهر سرد است
گویی زمستان اینجا
لانه کرده
دیر زمانیست نمیرود
farzaneatashfaraz @
💎
دلم که ابری میشود
از چشمانم سکوت میبارد
واژه ها بر لبانم میخشکد
نگاهم تا انتهای آسمان به جستجوی
ستاره ها میرود
نمی یابد
تاریک تر از شب باز میگردد
دلم که ابری میشود
صبح نمی شود
پرنده نمیخواند
باغچه بیدار نمیشود
آسمان سخاوت باران را
از زمین دریغ میکند
وزمین تلخ، ژرف و سیاه
مرا به خود میخواند
چاپ انواع کتاب در انتشارات حوزه مشق با مدیریت دکتر فردین احمدی