کشف استعداد برتر

آینه از نگاهت جاری می‌شود و انعکاسِ چشم‌هايت در مدارِ مُدوّر خیالم چرخ می‌خورد. نقطه نقطه، واژه واژه، سطر به سطر سقوط می‌کنم به عمق نگاهی که گویا قرن‌هاست با من می‌زیسته است. نامی روی لبانم حک شده‌است که زبان از گفتنش قاصر است. شاید سکوت حق مطلب را ادا کرده باشد یا تو خود حکم را جاری کرده باشی که حتی آینه هم نگاهت را فراموش نمی‌کند   علی ابویی خرانق       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به...

‌‌گاه گاهی دل خوشم...... من شراب کهنه ام در خُمره های روزگار ‌تلخی ام را می چشد هر کس بنوشد بی گدار ‌مثل ایوب  نبی از صبر لبریزم  ولی وای از روزی که از دل می رود صبر و قرار آدمی با سیب و گندم طعمه ی ابلیس شد ‌‌من ولی با گوشه ی چشم و نگاهی آزگار مثل کودک های تنبل باز بی مشق شبم گاه گاهی دل خوشم با خنده ی آموزگار گاه باید با تنی خسته نبردی تازه کرد گاه باید شیر باشی در تقلای شکار باغ بی برگی نصیبِ باغبان خسته شد هر چه در تقویم...

*زن ساده* پای چپش کمی کوتاه تر از پای راستش و بود موقع راه رفتن می لنگید. این تنها مسئله ای بود که علاوه بر کوتاهی قدش حالش را بد میکرد. زیبا نبود اما لااقل به ظاهر محکم بود. در سی و چند سالگی هنوز مجرد بود و مسافت‌ها دور از خانواده زندگی میکرد. به خانه رسید، به شدت عرق کرده بود، مانتوی سورمه ای اداره را از تن بیرون آورد و مقنعه را با حرکت یک دست در نهایت بی حوصله گی از سر بیرون کشید. موهایش بهم ریخته و بر  اثر اصطکاک تارهایش در هوا سرگردان و کشِ...

بهار آمد، دلم با یاد تو لبریزِ آواز است نسیم از زلف تو سرمست و در جانم پر از راز  است چمن در عطر تو می‌سوزد از شوقِ تماشایت جهان در چشم من بی‌تو، غمی سرد و پر راز است تو با یک خنده آهسته، دلم را شعله‌ور کردی نگاهت آتشی خاموش، ولی پر شور و پر ناز است به بوسه، گونه‌ام را رنگ گل دادی، نمی‌دانی که این سرخی، نشانِ عشقِ پنهان در دلِ راز است غزل گفتم، تو خندیدی، جهان از خنده‌ات لرزید که این لبخند، در آیینه‌ی جان، نقشِ اعجاز است #شاعر ،نویسنده،فرهیخته:سرکارخانم المیراپناهی درین کبود  ...

نازگلم دخترک زیبا روی من احساسم رو  از قلبم میگیرم و  با قلم بر روی کاغذی مینویسم که تو  ببینی و‌لذت ببری از قلبی که دلیل تپشش،  قلب توست . نازگلم  مرا به  بهانه وجود پر مهرت ،  پدر نامیدند. و این زیباترین اتفاقِ زندگی من شد ، خون من در رگ های تو  جاری ست چشمهایم را به تو داده ام لبهایت شبیه من است و من از عشق تو لبریزم‌… تو همان حس ناب ِ زندگی  من هستی! که به زندگی ام رنگ  پاشیدی … تو نمیدانی من جانم را  ،  برای  چشمان بی نقص و زیبایت ، ...

دلبرم  بی اجازه دوستت دارم چشم از تو اشک از من دل از تو درد از من قلب از تو طپش از من نفس از تو مرگ اگر باشد آن هم از من و این هست ، تمام وجود من برای تو….️ علیرضا دهقانی پور         از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد،...

افسوس نفسم رفت ببین دادرسی نیست مرا آخرین جرعه ی عشق و نفسی نیست مرا گفته بودم غزلی تازه سرایم، چه شود چه شود ،گر بشود ،تاب و تبی نیست مرا گرچه از عشق فقط نیم نگاهی با ماست ز همین جرعه‌ی نابش، قدحی نیست مرا فال این قصه بگویم که دل از کف دادم هی دریغا که برفت عمر و دمی نیست مرا سمیه نقدی       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق...

(فراق) ابر چشمانِ خیالم باز بارانی شده مویه کرده از فراغت همدم، خاموشی شده دفترِ شعرِ غزل‌هایم همه در وصفِ توست از زمین و آسمان‌ها هم دلم شاکی شده کِی به پایان می‌رسد این فاصله از جانِ تو؟ تا بگویم شمع دل از تو، پُرجانی شده ماهِ شب‌افروز من، من می‌کشم نازِ تو را تا ببینی بی‌حضورت در دلم قحطی شده عشقِ من، دوردانه‌ام، ماهِ شبِ تارم تویی پس بیا بنشین کنارم، کاسه‌ی صبرِ دلم خالی شده ✍️#رویا_⭐ابراهیمی       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز...

دلبرم  بی اجازه دوستت دارم چشم از تو اشک از من دل از تو درد از من قلب از تو طپش از من نفس از تو مرگ اگر باشد آن هم از من و این هست ، تمام وجود من برای تو….️ علیرضا دهقانی پور       از قلم تا جاودانگی... با شما! انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش...

می‌دانی چرا با این جماعت سر سازگاری ندارم؟ نه به‌خاطر آن‌که پوششی بر تن ندارند، نه؛ من دل‌بسته‌ی مذهب نیستم، این موضوع برایم مسئله نیست. مسئله این‌جاست که بعضی نگاه‌ها، شایستگی دیدن جسم و روح زن را ندارند. من طرفدار آزادی‌ام. هر کسی حق دارد همان‌طور که می‌خواهد بپوشد، بیندیشد و زندگی کند. اما با کسانی مخالفم که زن را با دروغ و حرف‌های بی‌اساس، "ضعیفه" خوانده‌اند. نه، من هرگز با این نگاه موافق نیستم. ضعف واقعی آن‌جاست که مردی با واژه‌ای تحقیرآمیز، زنی را کوچک بشمارد. این واژه بیشتر از آن‌که برازنده‌ی زن باشد، لایق خودِ گوینده‌اش است. شاید...