قلم شما

علی و غول چراغ جادو از پانیذ ناطقی

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir علی و غول چراغ جادو   یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم در روستایی زیبا پدر و پسری چوپان زندگی میکردند اسم پسرک علی بود یک روز پدر علی اتفاقی از تپه‌های به پایین افتاد و پایش شکست. و دیگر نتوانست گوسفندان را به چراگاه برد و از علی کمک خواست علی به پدرش گفت چشم نگران نباش من کمکت می کنم پدر . علی کارهای پدر را انجام داد و غذای پدر را داد و راهی تپه ها شد و گوسفندان را به چراگاه برد. وقتی به تپه رسید زیر سایه درختی نشسته و استراحت کرد. یک...