دو اثر دلنشین از بانوی هنرمند زینب فرضی
خودم از شوق لبریزم، دل اما بی تو غم دارد تظاهر می کنم خوبم، ولی قلبم ورم دارد شرابی ناب پنهان است در هر گوشهای از آن به لطف بوسه فهمیدم، لبانت جام جم دارد نگاه مات من گم شد میان قاب چشمانت سپس در خویش پوسیدم که عشق انگار سم دارد چه کردی با من تنها که میمیرم بدون مرگ نبودت درد بی درمان و بودت سهم غم دارد به روی شانه هایم ردی از پسلرزههای توست چنان میریزم انگاری دلم یک ارگ بم دارد ولی با این همه دیوانگی ها دوستت دارم گمانم...