قلم شما

داستانی از هنرمند فرهیخته نیما یوسفی _نشر حوزه مشق

مرگ مینا کریم تلو تلو خوران داخل الاف راستا شد و به بار فروش گفت احمد جان امروز کل نیسانو از سیب و پرتقال پر کن. پر پر. دیروز کلی کاسب بودم. نمی دونم چه مرگمه. سرم بد درد میکنه. میگرنه چمه. چرا اینقدر اینجا سرده. بخاریت مگه خاموشه. احمد بارفروش گفت بخاری عمرش به من رفته خرابه آخراشه. سردردت بگمونم از هوا باشه. حاج علی امروز نیومده. کل باراش مونده. شاگردشم دل به کار نمیده. میترسم بارش تلف بشه. اعیالش میگه سینه و سرش پر سرب شده. بردنش همین بیمارستان ته محله. راستی چند تا موزم بزار ببین مشتری...