داستانی از هنرمند فرهیخته نیما یوسفی _نشر حوزه مشق
مرگ مینا
کریم تلو تلو خوران داخل الاف راستا شد و به بار فروش گفت احمد جان امروز کل نیسانو از سیب و پرتقال پر کن. پر پر. دیروز کلی کاسب بودم. نمی دونم چه مرگمه. سرم بد درد میکنه. میگرنه چمه. چرا اینقدر اینجا سرده. بخاریت مگه خاموشه.
احمد بارفروش گفت بخاری عمرش به من رفته خرابه آخراشه. سردردت بگمونم از هوا باشه. حاج علی امروز نیومده. کل باراش مونده. شاگردشم دل به کار نمیده. میترسم بارش تلف بشه. اعیالش میگه سینه و سرش پر سرب شده. بردنش همین بیمارستان ته محله. راستی چند تا موزم بزار ببین مشتری داری.
هوای شهر از آلودگی به سیاهی میزد. دانیال در ماشین در راه مدرسه به مادرش گفت مامان ستاره چه شکلیه؟ شهاب سنگا چه شکلین. من عاشق فضانوردیم اما چرا من هیچ وقت ستاره هارو نمی بینم.
صدای وانتی در محل بلند شده بود سیب دماوند پرتقال آمل آوردم بدو بدو. همه چی ببر فقط کیلو ۵ تومن.
مادر دانیال گفت وقتی آسمون صاف باشه ستاره شبا تو آسمون میاد. آسمون ما کثیفه. سیاه ست. ستاره این ورا نمیاد.
ناگهان باری از سیب و پرتقال با شدت رو مسیر جاده پرت شد. مادر دانیال داد زد یا خدا. اینا چیه. جلو رو نمی تونم ببینم. ترمز شدیدی کرد. دانیال سرش به داشبورد خورد آخ آخ سرم.
کریم به خاطر سرگیجگی از آلودگی هوا ترمز زده بود، همه بارش ریخته شد روی جاده و روی ماشین مادر دانیال. سرش را گرفت. کریم گفت لعنت به این سردرد. همه بارم به فنا رفت. کریم دانیال و مادرش را به بیمارستان برد.
مردم آن طرف خیابان شعار گویان به سمت شهرداری رفتند و فریاد می زدند هوای آلوده -علت مرگمونه. شهردار در بالکن با صدای پرصلابتی گفت همشهریان عزیزم سروران من ما فقط همین امسال هزار اصله درخت کاشته ایم. پارک هایمان را توسعه داده ایم. اما خودتان میدانید عامل آلودگی ما نیستیم. با این حال ما تمام تلاشمان را می کنیم به نرم استاندارد جهانی برسیم. قول میدهیم گرید جهانی بگیریم. تا آن موقع برای رفاه حال شما شهروندان شهر تعطیل می شود.
شهردار به دفتر می رود به معاونش گفت مگه آلودگی ماشین و بنزین و صنعت دست منه.
ناگهان مینایی بخاطر آلودگی بر روی طاقچه پنجره پرت شد. از صدای برخورد شهردار و معاون ترسیدند. شهردار گفت اوه پرندست. به گمونم میناست. چه کنیم. چرخه طبیعته. پرنده باید بمیره تا گربه و کلاغ گرسنه نباشه. گازی به سیب زد ما هم این موز و کیوی را باید بخوریم که گشنه نباشیم. چای داغ تو این هوای برفی میچسبد. نسکافه یا چای. بریز بخور. کار مردم تمامی ندارد. باید بفکر خودمان باشیم.
شلوغی و سر و صدا هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد. شهردار با خنده به معاون گفت رویشان آب گرم بپاشید هم گرم بشن هم متفرق بشن.
راستی میگن هوای مالدیو عالیه صاف و پاکه. انگار ال ای دی می بینی. بهشتیه بهشت. زندگی خیلی کوتاه جواد. بازنشسته بشم میرم اونجا. باقی عمرم لذت ببرم.
مادر دانیال به شوهرش که همان شهردار شهر است با صدای لرزان زنگ زد حسام دانیال زخمی شده. صورتش پر خونه. شهردار گفت چی شده. چی شده. الان کجاست. مواظبش باشید من الان میام.
در مسیر بیمارستان هوا کثیف تر و سیاه تر شده بود. ماشین حسام خراب شد. حسام به راننده گفت ماشینت را چرا چک نمیکنی. تو این هوای گند چه وقت خرابی بود. برو شهرداری خودم یک ماشین میگیرم میروم.
پایین آمد دنبال ماشین بود تا سریع برسد. داد زد تاکسی تاکسی. دربست. کسی نگه نداشت. هوای سرب و کثیف تو ریه اش نشست. درخت ها خشک و مرده بودند. ریه های شهر از کار افتاده بودند. هوا سرد شده بود. نا و توانی برایش نمانده بود. ناگهان زیر یک درخت بید بی حال و ناتوان افتاد. پاهایش در حال یخ زدن بود.
مردم پلاکاردها را زیر بغل زدند. در مسیر برگشت جوان اول گفت اینجا رو باش یکی افتاده. بنظر نفس نمیکشد. انگار مرده. یخ زده.
شهردار بی رمق و با ناله زمزمه کرد این شهر چقدر کثیف است. کمکم کنید. نجاتم بدید. باید برم پیش پسرم.
جوان دوم گفت چقدر آشناست. گمونم شهرداره. آره خودشه. اون اینجا چیکار میکنه. بیخیالش بشیم. بزار تلف بشه. دلمان خنک بشه. این همه دوستو و خانواده مان تو این هوا مردن کی بفکر ما بود. قلب و روحمان کثیف شد از این وضعیت.
جوان سوم آلو در دهان با ملچ ملوچ گفت تو سرما من به گرگ هم کمک می کنم. شما را نمی دانم پاشو. بجنب. زیر دستش را گرفت ماشین من آن طرف است. چقدر هم سنگینی تو.
شهردار را به بیمارستان رساند. در راهروهای بیمارستان آه و ناله بود که به هوا میرفت. شهردار گفت وااای اینجا چه خبر است. یکی سینه اش را گرفته سوختم سوختم. دارم خفه میشم. یکی داد زد چشام میسوزه هیچ جارو نمی بینم. کور شدم.
حسام دانیال را سر شکسته با باند جراحی دید.
دانیال گفت بابا جون کی هوا صاف میشه.
خیلی زود عزیزم. تو بخواب و استراحت کن. چند پرنده دیگر افتادند.
حسام با کریم دست به یقه شد چه وضع رانندگی است. کوری مگه.
بولله چشام سوخت. افسر من مقصر نیستم. من فقط ترمز کردم. مقصر کسی است که آلودگی را حل نمی کند.
حسام به فکر فرو رفت یقه را ول کرد. به افسر نگاه کرد پسرم هر وقت حالش خوب شود شکایتی ندارم. بزارید برود.
پرتقال و سیب هایم تلف شدند. خودمم که حالم اصلا خوب نیست. فعلا همین جام.
جمعیت مریض ها بیشتر و بیشتر شدند. شهردار به معاون گفت فاجعه دارد پیش میاید. آلودگی چرا نمی رود. مگه تعطیل نشد شهر.
وارونگی هواست. دعا کنیم برف و بارون اسیدی نیاید.
جلسه را در همین جا تشکیل می دهیم. به همه صنایع و کارگاه ها و ادارت شهر و اطراف بگو بیایند. همه باید باشند. طاقت مردم سر آمده. نمی شود که هر روز تعطیل تعطیل.
زن بارداری که از آلودگی مریض شده را بر روی ویلچر می آورند. صدای جیغش کل بیمارستان را پر کرد. پدرش با لحن تهدید داد زد اگر بچم ناقص دنیا بیاد اینجارو رو سرتون خراب میکنم.
مسئولین رفته رفته جمع شدند. مسئول گاز در گوشی به شهردار گفت چرا اینجا جلسه گذاشتی؟ نمی بینی این ها همه مریضند. ما رو هم مریض می کنند. میزاشتی بعدا. چند محله گاز قطع شده. خودم هزار تا کار دارم.
مسئول مخابرات گفت الان که همه موبایل دارن. تو این بحران منو اصلا چرا دعوت کردید. من نقشی ندارم.
هر کدام زیر لب غرغر می کردند. شهردار گفت همه تان امروز مهمان اینجایید. چند ساعت اینجا زندگی کنید. تا با این مردم مریض و آلوده شده زندگی نکنید نمی دانید دقیقا چه کاری باید برایشان بکنید. کریم صوت بلبلی برای شهردار زد. هوا روشن تر شد.
پایان.
نویسنده :
نیما یوسفی
❤️❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir
چاپ انواع کتاب: شعر،داستان،دلنوشته،رمان،زندگینامه،سفرنامه،نمايشنامه،فیلمنامه، تبدیل جزوات اساتید،مربیان، معلمان و دانشجویان به کتاب تبدیل پایان نامه کارشناسی ارشد به کتاب تبدیل رساله دکتری به کتاب مشاوره، نگارش و تدوین پایان نامه و رساله در رشته های علوم انسانی و اسلامی استخراج مقاله از پایان نامه و اکسپت مقاله انجام طراحی جلد و صفحه آرایی در بالاترین کیفیت ویراستاری حرفه ای کتاب
همین الان به کارشناسان حوزه مشق پیام بدهید.
۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶
۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹