قلم شما

مبینا منتی _حوزه مشق

"کاکتوس مهربان" راز چشمانش،راز ادامه ی سلسله های عاشقیست. شمع رخ زیبای او؛در شب سیه و خموش من؛ دل را به زیر کرسی فرا می خواند. که او چایی تازم دم بریزد و من؛برایش مزه بریزم. رنگ چشمانش در چله زمستان نیز زرد بود، که قندیل برکه ی کوچک ارزوهایم را؛آرام آرام؛آب می کرد. و خیال پریشان پر پر شده دلم را شانه می زد. گل های اقاقیا؛ در لبخند مادرم غنچه میزد. بهر لبخند او؛دلم در اوج تلاطم دریای خویش،غنج می رفت. در گلخانه ای در منتهای خانه؛ محو در چشمان ایینه ای مادرم؛به تماشا نشسته ام قطره های...