اثری از نرگس صدری از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
حوصله ی صحبتهای بیرون از اتاقم رو نداشتم . بنابراین به اتاق پناه برده و سراغ کتابخونه م رفتم. در عرض یکهفته برای چندمین بار کتابها رو از قفسه بیرون ریخته و دوباره با توجه به مضمون و قطر و رنگ جلدشون توی کتابخونه چیدم سارینا با لیوان فرانسوی دسته دار که از چای کمرنگی پر شده بود وارد اتاق شد و روی مبل پشت سرم نشست و یک پاشو روی پای دیگه ش انداخت : معلوم هست دو ساعته اینجا چیکار میکنی ؟ خوب خودتو مشغول چهار تا کتاب کردیا . بابا این آدما جمع شدن دارن واسه زندگی...