اثری از نرگس صدری از نویسندگان انتشارات حوزه مشق
حوصله ی صحبتهای بیرون از اتاقم رو نداشتم . بنابراین به اتاق پناه برده و سراغ کتابخونه م رفتم. در عرض یکهفته برای چندمین بار کتابها رو از قفسه بیرون ریخته و دوباره با توجه به مضمون و قطر و رنگ جلدشون توی کتابخونه چیدم سارینا با لیوان فرانسوی دسته دار که از چای کمرنگی پر شده بود وارد اتاق شد و روی مبل پشت سرم نشست و یک پاشو روی پای دیگه ش انداخت : معلوم هست دو ساعته اینجا چیکار میکنی ؟ خوب خودتو مشغول چهار تا کتاب کردیا . بابا این آدما جمع شدن دارن واسه زندگی تو جوش و جلا میزنن حالا تو هی سر گرم چهار تا کاغذ پاره کن خودتو . کتاب (سینوهه) رو بیرون کشیدم : اینا کاغذ پاره نیستن روح و روان یه آدمن ، آدمی که برای نوشتن شون عمر شو پای اینا گذاشته . پوزخند زد : باشه بابا فلسفی ش نکن . دو دقیقه اون روح و روان آدما رو ول کن بیا بریم تو اتاق بهشون بگو که حرف حسابت چیه .چاییش رو با هورت صدا داری سر کشید : دایی جان میگه این پسره بدک نیست ، دستش به دهنش میرسه ، خونه و زندگیش اوکیه، حالا قیافه نداره خوب نداشته باشه مگه پیاله س که بخوای تو صورتش ماست بخوری ؟ اصلا چهار تا چاله چوله و دست انداز صورتش رو میدیم شهرداری تهران با آسفالت پر کنه ..بلند خندید : خداییش دیدی اتوبان ها رو چه جوری وصله پینه میکنن ؟ خدا لعنت شون کنه… ولش کن . نظرتو بگو ؟ فکر اینو بکن که از این به بعد توی فامیل هر کی طلا و سکه بخواد میاد سراغ تو . چشمکی زد : بالاخره شوهر جونت طلا فروشه دیگه . کتاب (عشق رمانتیک) رو توی قفسه جا دادم : برو بهشون بگو سارا میگه من خودمو به چهار تا تکه طلا و ماشین و خونه نمیفروشم . خنده دار نیست منی که (فلسفه ی عشق )میخونم دنبال ملک و ماشین باشم ؟ پس روحیاتم چی ؟ نه اینکه مادیات بد باشن که اتفاقا خیلیم خوبه آدم در رفاه باشه ولی نه به هر قیمتی . نه به شکل و ظاهر این آقا کاری دارم نه به قول تو به چاله چوله های صورتش که بخوام پرشون کنم . من دنبال کسی هستم که بتونم باهاش قلب خودمو پر کنم .من باید برای زندگي کسی رو انتخاب کنم که بهش حس داشته باشم کنارش آروم باشم کسی که بتونه حرفمو بفهمه حرفشو بفهمم . این شب به شب میخواد بیاد از بالا و پایین شدن قیمت سکه و طلا برام حرف بزنه چیزی که نه میفهمم نه برام مهمه . من به یکی احتیاج دارم اگه یه بیت شعر براش خوندم بیت بعدش رو اون برام بخونه نه اینکه بگه: شعر که واسه آدم شام و ناهار نمیشه پاشو سفره رو بنداز . برو بگو نه سارا مال این آقاس نه این آقا قد و قواره ی سارا. مگه نمیگن کبوتر با کبوتر باز با باز…؟ سارینا نگاهش رو از من گرفت و با نوک انگشت دایره ای لبه لیوان کشید: حرف آخرته ؟ (غرور و تعصب )رو کنار بقیه رمانها گذاشتم : حرف اول و آخرمه . از جا بلند شد و به سمت در رفت کمی پا سست کرد و در حالی که من و من میکرد گوشه لبش رو خاروند : یعنی ناراحت نمیشی این پسره بره ؟ گفتم : خدا خیرش بده بگو زودتر بره . پشتش رو به من کرد و دستش رو دستگیره ی در بود . احساس کردم حرف نگفته ای داره پرسیدم: هان ؟ چیز دیگه ای هست؟هنوز پشتش بهم بود : یعنی اگه … اگه ..
(بر باد رفته )رو در آغوش فشردم: حرف بزن اگه چی ؟ یکباره بطرفم برگشت و توی چشمهام زل زد : دایی جان میگه اگه سارا قبول نکرد سارینا رو بهش پیشنهاد بدیم ….میگم ..
میگم اگه من قبولش کنم .. یعنی اگه بیاد خواستگاری من …یعنی اگه ما با هم ازدواج کنیم … یعنی…یعنی تو ناراحت نمیشی ؟ دهانم باز موند و چند بار پشت هم پلک زدم انگار میخواستم مطمئن بشم که بیدارم . خوب میدونستم که دایی جان مرد معامله و بده بستون بود.حالا چه سودی توی این وصلت داشت الله اعلم . دوباره پرسید : هان ؟ سارا… میگم … به خودم اومدم : مبارکه …
بیست و دو روز بعد سارینا با خواستگارم سر سفره ی عقد نشست و من روی سرشون قند می سابیدم و فکر میکردم که : سارینا رو به چی فروختیم ؟
#نرگس_صدری
#داستانک
از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت میکند. ما به جای ساختن کتابهای سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار میکنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان میسپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه میدهیم.
خدمات ما شامل چاپ کتابهای شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایاننامه به کتاب است.
انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.
09393353009
09191570936
#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر