اثری از هنرمند فرهیخته محمد طاها قاسمی _انتشارات بین المللی حوزه مشق
خرگوش باهوش ونجات جنگل
درجنگلی دور حیوانات زیادی زندگی میکردند.درآن جنگل همه چی منظم بود و هرمشکلی برای حیوانی پیش می آمد همه ی حیوانات دست به دست هم میدادند تا مشکل را حل کنند،به خاطرهمین این جنگل یک جنگل منحصربه فرد و ویژه بود طوری که حیوانات دیگرهم دوست داشتند به آن جا بیایند. همه چیز آرام بود تا اینکه سلطان جنگل جناب شیر موجودی عجیب دید.
جناب شیر سریع به پیش خرگوش باهوش رفت. شیر :سلام خرگوش باهوش خرگوش:سلام برجناب شیر سلطان جنگل چیزی شده جناب شیر به نظر نگرانید؟ شیر:بله خرگوش باهوش توباهوش ودانایی بگو ببینم تاحالا موجودی با دوچشمان بزرگ کوچکتر از جغد وپاهایی بزرگتر از روباه وگوش هایش کوچکتر از تو باشد دیده ای؟ میدانی چه حیوانیست! خرگوش حرفی نزدو به فکر فرو رفت وکتابش را تند تند ورق میزد.شیر نعره ای کشید وگفت: خرگوش باهوش حواست کجاست جواب بده؟ خرگوش: جججججناب شیر این حیوان را کجا دیدید؟ باید هرچه زودتر پیدایش کنیم.
شیر با عصبانیت گفت: همین الان کارت راکنار بگذار ودنبالم بیا تا بهت بگویم کجا دیدمش! خرگوش ناچاربه دنبال شیررفت. درراه شیر وزیرش گرگ رادید،گرگ به شیرتعظیم کرد وگفت: جان شیر سلامت باد چه کاری میتونمانجام بدم شیرگفت:امروز حیوانی عجیب دیدم شیربرای گرگ مشخصات موجود عجیب راگفت وپرسید : تواین حیوان را ندیدی؟اصلا…گرگ وسط حرف شیر پرید وگفت:من وچندتااز حیوانات هم دیدیم شیرگفت:تو واهالی جنگل کجا آن را دیدید؟ گرگ:هرکدام از حیوان ها در جایی از جنگل آن را دیدند. خرگوش که تقریبا مطمئن بود که حدسی که زده درسته دوید ورفت شیر وگرگ هم دنبال خرگوش دویدند خرگوش به خانه اش رسیدوگرگ وشیر هم رسیدند شیرگفت:بگو چی شده خرگوش درخانه را بست وآرام گفت:چندسال پیش انسانها میخواستند چیزی درست کنند مه فیلمبرداری کنه وشبیه حیوان باشد که دیگر حیوانات متوجه وجودش نشوندوآن دو چشم بزرگ برای فیلم برداری بود! ممکنه جان همه در خطر باشد! شیروگرگ سریع رفتند چند روزبعد چندشکارچی به جنگل آمدند وتعدادی حیوان کشته شدند و تعدادی زخمی .
شکارچی ها چند روز این کار راانجام دادند تا اینکه اهالی جنگل متوجه شدند جدااز کشتن وزخمی کردن حیوانات حالا درختان راهم قطع میکنند.آنها داشتند جنگل زیبا را به جنگلی بی درخت تبدیل می کردند حیوانها هم مجبور بودند به جای دیگری بروند انسانهادرختان راقطع کردند و به کشاورزی پرداختند دیگر چیزی از آن جنگل زیبا نمانده بود
شیر درقصر زیبای خود با عصبانیت ونا امیدی فکر میکرد که ناگهان گرگ در قصر راشکست وبانگرانی گفت:جناب شیر جناب شیر امروز دو سه تا از حیوانات از کمبود اکسیژن بیهوش شدند خرگوش با عجله خود را شیر وگرگ رساند وبا خوشحالی گفت : جناب شیر من نقشه ای دارم وآرام نقشه اش را به شیر ووزیرش گفت. صبح فردای آن روز شکارچی ها همانطور که خرگوش از حرف هایشان متوجه شده بود داشتند به هم میگفتند چقدر خوب دیگه جنگل برای ماشده وما فردا به شکار میرویم و میتوانیم پوست حیوانات رابه قیمت بالا بفروشیم حیوانات با علامت خرگوش به شکارچی ها حمله کردند وتمام وسایل شکارچی ها را گرفتند وشیر وگرگ هم به شکارچیها حمله کردند
شکارچی ها دوپا داشتند ودو پای دیگرهم قرض کردند وفرار کردند درهمین زمان کشاورزها دیدند که حیوانات زیادی بیهوش شدند آنها بسیار ناراحت شدند وتصمیم گرفتند که بعد از برداشت محصولشان دوباره درخت بکارندو آرامش را به جنگل برگردانندو حیوانات هم به جنگل برگردند و باآرامش باهم زندگی کنند.
نویسنده :
محمد طاها قاسمی