مائده ابراهیم زاده را بهتر بشناسیم
مائده ابراهیم زاده متولد ۱۳۸۰/۱۰/۱۵
اصالتا یزدی اما ساکن تهران هستم
زمانی که دانش آموز بودم این استعداد را درون خودم کشف کردم و بعد ها متوجه شدم پدر هم دستی بر قلم داشته اند و این جوهر را از پدرم به ارث برده ام به خاطر دارم انشاهایی که در مدرسه میخواندم تمام کلاس را به وجد می آورد
و این جرقه ای بود برای ادامه دادن مسیری که میدانستم پر پیچ و خم است اما در نهایت نتیجه میدهد
نوجوان ۱۷ ساله ای بودم که اولین کتابم را چاپ کردم
مایه مشاهداتم از زندگی ناچیز بود اما رضایت کسانی که کتابم را مطالعه کردند به جانم روحی دوباره بخشید
با پشت سر گذاشتن دوران دبیرستان و وارد شدن به جو دانشگاه تصمیمم برای چاپ آثار بیشتر جدی شد و تمام تلاشم بر این بود که قدم های محکم تری برای اهدافم بردارم
پدر در قید حیات نبودند اما میدانستم با تمام وجود شاد است و من عمیق ترین حمایت را از او داشتم البته تحسین های مادرم هم نقش بسزایی در موفق شدن من داشت
مهارت چندانی در نوشتن شعر ندارم
دلنوشته ،قطعه ادبی ، نثر و رمان از قبیل سبک هایی هستند که کار میکنم
متون آقای حسین منزوی برایم دل نواز است و آثار ایشان را دوست دارم
نظر من این است که یک شاعر یا نویسنده ی قابل ذاتا باید این هنر را داشته باشد و صرفا علاقه به نوشتن و سرودن کافی نیست البته که با آموزش های پی در پی شخص قوی تر میشود
اکثرا عاشقانه و عارفانه مینویسم
سایر موضوعات هم هست اما به ندرت
فروغ فرخزاد در من تحولی عظیم به وجود آورد فکر مرا به دنیا باز تر کرد و توانست با اشعارش حقایقی را برایم نمایان کند
سهراب سپهری هم عالمی دارد من با سروده هایش زندگی کرده ام
من روح بلند پروازی دارم و همیشه در تصوراتم خود را در بهترین موقعیت ها دیده ام و میدانم روزی میرسد که رویاهایم پا به عرصه حقیقت بگذارد
من یک کتاب با عنوان دیوار نقاشی به نگارش در آورده ام و کتابی مشترک هم دارم که به تازگی با عنوان مبتلا به چاپ رسیده است
تاکنون در جشنواره و انجمنی شرکت نکرده ام
یکی از دلنوشته هایم:
عزیز جانم سلام..
می دانم آزرده خاطر شدی از اینکه تو را دیوانه وار می پرستیدم مرا ببخش که با عشق فراوان تو را از خود دور کردم
راستش را بخواهی بغض راه گلویم را بسته وگرنه حرف هایم مهمان کاغذ نمیشد
نمی دانم.. شاید صدایم نگاهم لبخند پر مهرم برایت تکرار بیهوده ای از تمام چیزهایی است که تو به آنها نفرت می ورزی
دیروز به یاد تو گذشت و امروز کنج لبم نام تو رو نشاندم از فردایم بیم دارم که اگر نیایی اگر هرگز نیایی با وحشت بی تو بودن چه کنم …
تا نیمه شب رنجیدم و فهمیدم باید میان آن همه اشک اندیشه آن دو چشم معصوم و رویای با تو بودن را از یاد ببرم.
یار سفر کرده من آنقدر غریبانه تنهایم بگذار و از خاطرم برو که دستان تبدارم دیگر بهانه ات را نگیرد..
💎💎❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir