قلم شما

داستان مهندس مکانیک به قلم ارشیا حسینی

https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir مهندس مکانیک با صدای لحن خشن پدرم از خواب بیدار شدم: ماهان ! ماهان ! پاشو حاضر شو من دارم میرم. چشمان بادامی و کوچکم را کمی باز کردم و نگاهی به اطراف کردم. بعد از مدتی بلند شدم و دست و صورتش را شستم. صدای سوت کتری را می شنیدم. به آشپزخانه رفتم تا برای خودش صبحانه ای درست کنم. روی زمین توی سفره نان سنگک تازه و روی میخ دیوار کلید دیدم ؛ از این بهتر نمی شد. نان تازه برای این که همراه با چای بخورم و کلید هم کلیدِ در انباری بود که این یعنی...
آیا کتابی در دست نوشتن یا آماده ی چاپ دارید ؟
موضوع کتاب شما چیست ؟
چرا چاپ کتاب در حال حاضر برای شما مهم است؟
کتاب شما حدودا چند صفحه است ؟
برای چاپ کتاب خود چه خدماتی نیاز دارید ؟
برای چاپ کتاب خود حاضرید چه میزان سرمایه گذاری ‌کنید؟
چه زمانی می خواهید چاپ کتاب را آغاز کنید ؟