index.png
IMG_20220810_150911_239

کشف استعداد برتر

قلم شما

آثاری دلنشین از بانوی هنرمند زهرا غلامی

قلب فلزی   چشمهایش را نیمه باز کرد. نور خورشید از پنجره، مستقیم به صورتش می تابید. صدای آواز می آمد و این نوید یک روز کاری را می داد. دستها رفتند سراغ چاقوی مخصوص، الان بین دستها بود و نور خورشید دیگر اذیتش نمی کرد. سبزی و گوجه های تازه ای که از مزرعه آورده بودند روی میز بود. روی کانتر هم کلی گوشت بود که آماده بودند برای تکه شدن و چاقو رقص کنان در میان دستها این کار را انجام می داد. ناگهان نگاهش افتاد به سبد گوجه ها، همینطور که چشمانش را روی آنها می چرخاند،...