داستانی به قلم زهرا کبابی زادگان منتشر شد
https://hozeyemashgh.ir ۱ حباب مهرداد : سلام عزیزم خونه ای ؟ یاسمن از مهد آوردی ؟ مهتاب : سلام اره تازه از سر کار آمدم خونه هستیم . چطور؟ مشکوک حرف می زنی ! چیزی شده ؟ مهرداد: چیزی .... که حاجی زنگ زد مجید تصادف کرده بیمارستانه گفت بیاد تبریز. مهتاب : یا خدا چی شده ای وای خاک تو سرم شد . برادرم الان کجاست ؟ مهرداد : خودتو ناراحت نکن . چرا گریه می کنی ؟ بچه می ترسه . مهتاب : مهرداد جان تو رو خدا راست بگو برای مجید اتفاقی افتاده هر چی زنگ...