کشف استعداد برتر

https://hozeyemashgh.ir با یک انتشارات ارزان قیمت قرارداد ببندید ❤️ Sign up with an inexpensive publisher ❤️ قم بالتسجيل مع ناشر غير مكلف qum bialtasjil mae nashir ghayr mukalaf ❤️ 与便宜的出版商签约 Yǔ piányí de chūbǎn shāng qiānyuē ❤️ एक सस्ते प्रकाशक के साथ साइन अप करें ek saste prakaashak ke saath sain ap karen ❤️ Գրանցվեք էժան հրատարակչի հետ Grants’vek’ ezhan hratarakch’i het ❤️ 저렴한 게시자에 가입 jeolyeomhan gesija-e gaib ❤️ Ucuz bir yayıncıya kaydolun بستن قرارداد با یک انتشارات ارزان قیمت نیازمند دقت و جستجوی یک ناشر ارزان است. یک انتشارات ارزان علاوه بر قیمت پایین، کیفیت خوبی نیز ارائه...

https://hozeyemashgh.ir خویشتن را از دام یاس رها کردم نمیدانم به خود خوب و یا جفا کردم لیک گویم ، چو فردایی باشد و خدایی غم نخورم و شک را رها کردم فلک گرچه می چرخد حالا و بعد نا امید نیستم غیر از این باشد خطا کردم تحقق خواهد یافت لعلُ ، دهر ناگوار ، پس من صبر کردم از آفتابگردان شنیدم که گفت که تا باران امد من دعا کردم چه یاس و چه امیدواری هرچه کردم من با خودم کردم جریده رفتن به سوی پروردگار گر نگویم امید داشتم ، خطا کردم صحبت از امید و بیم نزد...

https://hozeyemashgh.ir سجاده‌ات را پهن کن اینجا کسی حرف‌ هایت را نمی‌فهمد اشک‌ هایت را نمی‌بیند آنچه در نگاهت پیله کرده را نمی‌فهمد به آسمانی تکیه کن که نگاهش دنیا را می‌لغزاند   ❤️ انتشارات بین المللی حوزه مشق چاپ انواع کتاب https://hozeyemashgh.ir/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C/13719 با مدیریت دکتر فردین احمدی ۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹ ۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶  

https://hozeyemashgh.ir   درد پنهان و غم و غصه و دوری و فراغ همه یکجا شده اند جمع میانِ دلِ من من و تنهایی و دلتنگی و بی حوصلگی وای از آن عشقِ پر از غصهء بی حاصلِ من   * خون جگر کردی و دل کندی ز ما تکلیف چیست؟ این همه جور و جفا در حقِ گل انصاف نیست   *   کاش چشمت رخِ زیبایِ مرا یک زمان باز تماشا می کرد در دلِ یخ زدهء بی روحت عشقِ من زلزله بر پا می کرد   *   من هر چه نوشتند برایم غم بود بنیاد به سرنوشتِ...

https://hozeyemashgh.ir از وقتی تو رفتی !   بلبلان خاموشند   غنچه ها پژمردند   درختان سبز نمی شوند   خورشید بیش ازصبح کاذب   فجر صادق ندارد   ماه در آسمان بدر کامل نمی شود   تاریکی و ظلمت تن پوش   عزای طبیعت فسرده شده است   از وقتی که تورفتی !   سفره ما بی نان شده است   گندم درمزارع رنگ زرین خود را ازدست داده است   اما وقتی تو بیائی   آفتاب از مشرق می دمد   جویبارها از آب پرمی شوند   ومزارع شاداب وسبزپوش   وقتی توبیائی   بلبلان نعره مستانه سر می...

https://hozeyemashgh.ir عید آمده، معشوقه را یک.بوسه مهمانی کنید در کوی رندان تا سحر با دف غزلخوانی کنید لبریز می جام طهور، میخانه گشته غرق نور مست از شراب ارغوان، انفاس روحانی کنید عیـد بزرگ بندگی بادا. مبـارک عاشقان ایوان و بام کعبه را اینک چراغانی کنید با اهل جود و مغفرت در بارگاه کبریا اکنون نماز عید، را با عشق نورانی کنید شد ماه نو در آینه، غرق سماع و زمزمه با ان یکاد و ربنا، رفع پریشانی کنید عجل علی دیدارتان، وقت گشایش آمده بر سائلان با یک نظر، فطریه ارزانی کنید مرضیه نیکویی ❤️ انتشارات بین المللی حوزه...

کدام ناشر برای چاپ کتاب شعر مناسب است؟ حالا که تصمیم دارید با هزینه‌ی شخصی اقدام به چاپ کتاب اشعار خود کنید، ناشران بسیاری حاضر به همکاری با شما خواهند بود؛ اما واقعیت آن است که این ناشران از حیث نام، برند و اعتبار چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند. نخست باید مطمئن باشید که ناشر مورد نظرتان شما را در جریان تمامی مراحل اخذ مجوزات و چاپ خواهد گذاشت. چه بسیار شاعران و داستان‌نویسان جوانی که بعد از یک تجربه‌ی بد از چاپ اولین کتابشان به ما مراجعه کرده و پس از بررسی سابقه‌شان متوجه شده‌ایم که متأسفانه ناشر قبلی...

تو را حبس میکنم در قفسِ آغوشم حسودیم می‌شود به آسمان وقتی که پرواز می‌کنی حسودیم می‌شود به درخت وقتی که آنجا می نشینی خون درخت به گردنم می‌افتد! بیا،بر شاخه های دلم بنشین در هوایم پرواز کن برآیم بخوان زیباترین آواز ها را من این گونه خوب ترم و قفس نابود می‌شود وقتی که اهلی هم دیگر شویم   احسان شهنیایی   ❤️ انتشارات بین المللی حوزه مشق چاپ انواع کتاب https://hozeyemashgh.ir با مدیریت دکتر فردین احمدی ۰۹۳۹۳۳۵۳۰۰۹ ۰۹۱۹۱۵۷۰۹۳۶

پیرمرد خنزرپنزر ب ساعت کوچک روی میزکه نگاه کردم 5 دقیقه از ساعت 12 شب گذشته بودکه برای پیاده روی به سمت پارک ساحلی نزدیک خانه رفتم آرامش ساحل مثل همیشه روحم را نوازش میکردو من در پستوخیالی ام برای خودم در کنارساحل بی پروا قدم میزدم که یهو چشمم ب کلبه ایی برخورد کردکلبه ایی کنار ساحل با درب چوبی نیمه سوخته ب سمت کلبه رفتم وارد کلبه شدم پیرمردی با پیژامه ایی سفید و کلاه پشمی کنارمیزی که روی آن قلم کاغذبود نشسته بودانگار سالها بود که مرا میشناخت خندید گفت خوش آمدید من که از تعجب خشکم...