افسوس که خیلی دیر شد کلافه دستی به صورتش کشید و روبروی ارام ایستاد. -تو تمام زندگیتو فدای هنرت کردی,مثل اینکه یادت رفته یکی به خاطر تو از همه چیزش گذشته.از خانوادش از شغل خوبی که داشته بعد تو تمام زندگیتو برای هنرت گذاشتی؟ +حامد!من همون موقع هم بهت گفتم من عاشق نقاشیم و نمیتونم ازش بگذرم. -من نمیگم نقاشی رو کنار بزار من میگم فقط یکم به زندگیت توجه کن,یادت رفته چقدر برای رسیدن بهم سختی کشیدیم؟یادت رفته چقدر عذاب کشیدیم تا بتونیم خانواده هامون رو راضی کنیم؟ +اونی که گیر داده بود باید ازدواج کنیم تو بودی نه...