آثاری زیبا از بانوی هنرمند صوفی منصوری
قهوه ام تلخ تراز قهوه ی چشمان تو نیست
نِشتری تیزتر از ناوکِ مژگانِ تو نیست
فال من نقش جدایی زد و رمٌالی گفت
پیشه کن صبر که وصلی تهِ فنجان تو نیست
نیتی تازه بکن قهوه ی سردت خشکید
کاین جفاپیشه لبش بر لبِ خندان تو نیست
این رها گشته به باد هوس پاییزی
گل خشکیست که زیبنده ی گلدان تو نیست
لقمه ی نان حرامیست که در مذهب عشق
باب دندانِ تو و خوانِ مسلمان تو نیست
دست ردّی به سر سینه ی این عشق بزن
او که دستان رهایش تبِ دستانِ تو نیست
زلف ها میدهد هر بار به باد اما تو !
مشو بر باد که این زلف، پریشانِ تو نیست
دست الغوث مکش در تب و یارب هایت
به خدایِ احد او می رود و «آنِ »تو نیست
❤️
چشمهایت چون غزل خوانا، لبانت مثنوی
از تو جان گیرم چنان کَز “مثنویِ معنوی”
ذکرِ “یا شمس ِ” مرا بشنو و دستانم بگیر
روی آب و آتشم بی تو بسانِ مولوی
ماهِ روشن در دلِ شبهای تارِ شاعری
شاه بیتی تو! به اشعارِ حسینِ منزوی
تا ز دل میخوانمت مصرع به مصرع نابِ ناب
جام خونین میشوی و در رگانم میدَوی
رقصِ نوری جلوه گر بر چهره ی آیینه ای
مثل ِالماس و نگین، نقشی به تاجِ پهلوی
دلپذیری، جانفزایی ،خوش عیاری، دلبرا!
کلیاتی بی نظیری ، همچو نظمِ گَنجَوی
دختِ افغانم که در بندِ اسارت گشته ام
عاشقِ سربازی از دشمن به جنگ ِ شورَوی
گر تو را همچون گنه، بر گردنم گیرم خوشم!
غیرِ تو هرگز نخواهم مُزد و اجرِ اُخروی
قصه های بی تو بودن را به وقتِ مردنم
دست در دست اجل گویم که شاید بشنوی
❤️
غزل ۳
#غزل✍
صبح را در شفقِ رویِ تو دیدن خوبست
با تو پلکِ شبم از خواب پریدن خوبست
تا به دیدار تو جان تازه کنم عمری نیست
این دل از شورِ تو در سینه تپیدن خوبست
با خیال تو به معراجم و هر بانگ اذان
به وضو و نیتت سینه خمیدن خوبست
نوبرِ باغِ بهارانه ی من خوب بخند
توتِ سرخ از لب شیرین تو چیدن خوبست
به تو در زورق بشکسته ی طوفانِ خیال،
در دلِ آتش و در آب رسیدن خوبست
زیر باران به خیابان زدن و چرخ زدن
هم دمِ صاعقه فریاد کشیدن خوبست
ساز کن قصه ی این عشق به آواز ِبلند
از دهان تو، دلِ تنگ شنیدن خوبست
یک بغل فاصله تا گریه ی من پیش بیا!
تویِ آغوش تو با بغض خزیدن خوبست
صوفی منصوری
❤️❤️
روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
بسیار نغز و زیبا 👏🏻 قلمت سبز باد بانوی هنرمند ایرانی