قلم شما

داستانی از آرتین عزیزی از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

داستان: سکوت در آرشیو ملی

شخصیت اصلی: سروان «نیلوفر حیدری»، یک کارآگاه مصمم اما تنها که به خاطر بینش فوق العادهاش به جزئیات به او «دوربین انسانی» میگفتند. نقطه ضعفش: او به سلسله قوانین و ساختارها اعتماد بیمارگونهای داشت.

صحنه اول: جنایت در خلأ

جسد «دکتر کیانوش فرهاد»، مورخ برجسته و رئیس آرشیو ملی، در یکی از تونل های زیرزمینی بایگانی پیدا میشود. علت مرگ: خفگی با یک کیسه پلاستیکی مخصوص نگهداری اسناد تاریخیِ است. روی میز کارش، در کنار یک فنجان چای نیمه خورده، یک پروندهی قطور به نام «پروندهٔ سند گمشده: قرارداد ۱۹۱۹» قرار دارد که کاملاً خالی است. تنها سرنخ: یک کپی بسیار قدیمی از یک شعر کلاسیک فارسی، با یک بیت که با مرکب قرمز زیرش خط کشیده شده: «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟»

دستگاههای امنیتی داخلی، به طرز عجیبی در شب حادثه، هیچ چیزی را ثبت نکرده اند. همه چیز نشان میدهد دکتر فرهاد در یک اتاق کاملاً قفل شده، در ساعتی که هیچکس در ساختمان نبوده، به دست خودش مرده است. رئیس پلیس فشار می آورد تا پرونده را خودکشی اعلام کند.

اما نیلوفر متقاعد نمیشود. چرا یک مورخ مشهور، خود را با کیسه ی مخصوص حفاظت از تاریخ خفه کند؟ این عمل، یک طنز تلخ و یک پیام است.

تحقیق: تاریخِ زنده

نیلوفر تحقیقات خود را آغاز میکند. او با «پروانه»، دانشجوی دکترای دکتر فرهاد که عاشقانه به استادش علاقه داشت و «آقای فراهانی»، پیرمردی که ۴۰ سال نگهبان آرشیو بود، گفتگو میکند.

فراهانی در میان صحبت هایش به چیزی عجیب اشاره میکند: «بعضی شبها، دکتر فرهاد دیروقت با آقای “سایه” ملاقات میکرد. من هیچوقت صورتش را ندیدم. همیشه پشت به دوربینها حرکت میکرد. مثل اینکه نقشه‌ی ساختمان را از بر است.»

نیلوفر به جای بررسی فیلمهای پاک شده (که غیرممکن است)، به بررسی ساعتهای کاری و لاگ های دسترسی دیجیتال به اسناد میپردازد. او متوجه میشود که در شش ماه گذشته، یک کارت دسترسی سطح بالا به طور مرتب بین ساعات ۲ تا ۴ نیمه شش از بخش «اسناد طبقه بندی شده دوران قاجار» استفاده کرده است. اما این کارت متعلق به کارمندی بازنشسته به نام «اسماعیل نجفی» بود که یک سال پیش فوت کرده بود.

سایه از هویت یک مرده استفاده میکرد.

پیچش: سندی که وجود نداشت

نیلوفر با کنکاش در کامپیوتر شخصی دکتر فرهاد، یک فایل رمزگذاری شده پیدا میکند. پسورد را با استفاده از بیت شعر (آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند) باز میکند. داخل فایل، یادداشت های تحقیقاتی دکتر فرهاد بود.

دکتر فرهاد به طور تصادفی، در حال تحقیق روی تاریخ معاصر، به وجود یک «سند تأسیس» بسیار مخفی پی برده بود. سندی که در دوران آشفتگی پس از مشروطه، توسط یک گروه خارجی با چند نفر از بزرگان محلی امضا شده بود و عملاً یک شرکت استعماری خصوصی را به بهانه ی توسعه، مالک انحصاری منابع یک منطقهی بزرگ و استراتژیک میکرد. این شرکت، بعدها به غول صنعتی امروزی «هایسون» تبدیل شده بود. هایسون که حالا نماد ملی است، اگر این سند افشا میشد، نه تنها نابود میشد، بلکه وجههی تاریخی کشور را نیز خدشهدار میکرد.

دکتر فرهاد فهمیده بود که هایسون، برای حفاظت از این راز، یک «عامل» داخل آرشیو ملی دارد. کسی که سالهاست به عنوان یک خزانه دار خاموش، از افشای این سند جلوگیری میکند. او داشت به سند دست مییافت و قصد افشایش را داشت.

اوج: رویارویی در قفسهی B-14

نیلوفر میفهمد که قاتل، کسی است که به همه چیز دسترسی دارد، اما نامرئی است. کسی که نقشه ها را میداند، از لاگ ها باخبر است و میتواند سیستم ها را دستکاری کند. او به سراغ «آقای فراهانی» میرود، نگهبان پیر.

اما وقتی به اتاقک او میرسد، آنجا خالی است. روی میز، یک عکس قدیمی از فراهانی جوان در کنار بنیانگذار هایسون قرار دارد. نیلوفر تازه میفهمد فراهانی، محافظ شخصی و سرباز وفادار بنیانگذار بوده و برای حفاظت از میراث و راز او، سالهاست خود را به عنوان یک نگهبان ساده جا زده است.

نیلوفر به سرعت به تونل زیرزمینی بازمیگردد. فراهانی را آنجا مییابد، در حالی که میخواهد آخرین قطعه از اسناد مربوطه را از یک گاوصندوق مخفی بردارد و نابود کند.
نیلوفر: «همه چیز را برای حفظ یک شرکت انجام دادید؟ یک آدم را کشتید؟» فراهانی(آرام و غمگین): «سروان، شما جوانید. شما فکر میکنید حقیقت همیشه نور است. بعضی حقیقت ها، مثل این یکی، زهر خالص هستند. یک تاریخ دروغین که ملتی روی آن ایستاده اند، بهتر از یک حقیقت تلخی است که آنها را بر زمین میزند. دکتر فرهاد میخواست این بنیان را ویران کند. من از هایسون محافظت نکردم، من از آرامش این ملت محافظت کردم.» نیلوفر:«شما یک قاتلید. نه یک محافظ.»
فراهانی مقاومت نمیکند. او با آرامش دست هایش را برای دستبند جلو میآورد. کار تمام شده است.
نیلوفر پرونده را میبندد. هایسون نجات پیدا میکند و رسانهها از یک «دلزدگی عاطفی» به عنوان انگیزهی قاتل گزارش میدهند. سند محرمانه هرگز پیدا نمیشود و به صورت رسمی وجود آن انکار میشود.

نیلوفر حیدری ترفیع میگیرد، اما هرگز خودش مثل قبل نیست و کمی عذاب وجدان دارد. او حالا میداند که بعضی جنایات، هرگز حل نمیشوند؛ فقط مدیریت. و سکوتِ آرشیوهای ملی، گاهی بلندتر از فریاد آدمی است.

پایان.
آرتین عزیزی

 

 

 

از قلم تا جاودانگی… با شما!
انتشارات حوزه مشق با عشق به کتاب و باور به استعدادهای این مرز و بوم فعالیت می‌کند. ما به جای ساختن کتاب‌های سطحی، به خلق آثار ماندگار و حمایت از نویسندگان و شاعران عزیزمان افتخار می‌کنیم. هر نقدی که از روی خیرخواهی و سازندگی باشد، گوش جان می‌سپاریم؛و با قدرت به مسیرمان ادامه می‌دهیم.

خدمات ما شامل چاپ کتاب‌های شعر، داستان، رمان، دلنوشته، کتاب کودک، ترجمه و تبدیل پایان‌نامه به کتاب است.

انتشارات حوزه مشق؛ جایی برای رویش، قلم و جاودانگی.

09393353009

09191570936

#چاپ_داستان #چاپ_شعر #چاپ_رمان #داستان #شعر #رمان #شاعر #نویسنده #چاپ_کتاب #فردین_احمدی #حوزه_مشق #انتشارات_حوزه_مشق #نویسنده #محقق #پژوهشگر #مترجم #ایران #قلم #کتاب #ادبیات #فرهنگ #هنر

Author Image
فردین احمدی

One thought on “داستانی از آرتین عزیزی از نویسندگان انتشارات حوزه مشق

پاسخ دادن به علی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا کتابی در دست نوشتن یا آماده ی چاپ دارید ؟
موضوع کتاب شما چیست ؟
چرا چاپ کتاب در حال حاضر برای شما مهم است؟
کتاب شما حدودا چند صفحه است ؟
برای چاپ کتاب خود چه خدماتی نیاز دارید ؟
برای چاپ کتاب خود حاضرید چه میزان سرمایه گذاری ‌کنید؟
چه زمانی می خواهید چاپ کتاب را آغاز کنید ؟