اثری از بانوی هنرمند بیتا آرین _انتشارات حوزه مشق
اسکیزوفرنی رئیس بیمارستان نفسی عمیق کشید: بالاخره رسیدیم! لیلا کوله دخترانه و نازش را روی زمین انداخت: آه رئیس! آخه چرا این جا؟ احسان عرق پیشانیش را پاک کرد: راست می گه! رئیس جواب داد: یه دکتر باید هر شرایطی رو تحمل کنه! همه غر زدند. رئیس با اخم گفت: زود باشین چادرها رو بزنین تا به شب نخوردیم! سارا و لیلا مشغول چادر زدن و احسان و علی که هیکل هایی ورزیده داشتند، به اطراف جنگل رفتند، تا هیزم جمع کنند. رئیس هم مثل پادشاه روی صندلی راحتی که با خود آورده، نشسته بود. گاهی با باد بزن خودش...