index.png
IMG_20220810_150911_239

کشف استعداد برتر

قلم شما

آثاری زیبا از بانوی هنرمند حدیث اشرفیان

قاصدک وار از شانه ای به شانه ای نشستم پیام آور نانی وآبی فوت شدم بر دیار غربت ها آوار شدم بر بر شانه های خیابان روی سنگ فرش ها دور شدم .. دور شدم از خیال از رویا صد فرسنگ ها نیازِ حدیث ِکنج لبی بود این دم ها و بازدم ها این حدیث قاصدکی بود میان همهمه بوم رنگ ها ❤️   قاصدک   قاصدکی که تو برایم فوت کردی بر شانه هایم نشست میشد عطر تنت را با همان نفسی که به سراغم فرستادی حس کرد   کاش نامه ای به بالینش سنجاق بود   میان آن...
قلم شما

دو اثر دلنشین از بانوی هنرمند زینب فرضی

خودم از شوق لبریزم، دل اما بی تو غم دارد تظاهر می کنم خوبم، ولی قلبم ورم دارد   شرابی ناب پنهان است در هر گوشه‌ای از آن به لطف بوسه فهمیدم، لبانت جام جم دارد   نگاه مات من گم شد میان قاب چشمانت سپس در خویش پوسیدم که عشق انگار سم دارد   چه کردی با من تنها که می‌میرم بدون مرگ نبودت درد بی درمان و بودت سهم غم دارد   به روی شانه هایم ردی از پس‌لرزه‌های توست چنان می‌ریزم انگاری دلم یک ارگ بم دارد   ولی با این همه دیوانگی ها دوستت دارم گمانم...
قلم شما

نوشته ای از بانوی هنرمند مریم علیپور

#روایت_نویسی   گرمای هوا اونقدر زیاد بود و خیابون ها شلوغ بودن ، که هیچ اسنپی این دور و بر ها پیداش نمیشد! بلاخره تصمیم کبری رو گرفتم که تاکسی مسیری سوار بشم.‌ اولین تاکسی که رد شد سوار شدم. پول رو به سمت راننده که مرد تقریباً جوونی بود گرفتم. خیلی با احتیاط انگشتش رو دراز کرد و پول رو از دستم گرفت، حواسم بود که حواسش بود دستش با دستم برخورد نکنه. در حال رانندگی پول رو جلوی ماشین گذاشت و گفت : - برکت. چیزی نگفتم و به چهره ی شهر نگاه کردم. خیلی چیزا عوض شده...
قلم شما

آثاری زیبا از بانوی هنرمند صوفی منصوری

قهوه ام تلخ تراز قهوه ی چشمان تو نیست نِشتری تیزتر از ناوکِ مژگانِ تو نیست فال من نقش جدایی زد و رمٌالی گفت پیشه کن صبر که وصلی تهِ فنجان تو نیست نیتی تازه بکن قهوه ی سردت خشکید کاین جفاپیشه لبش بر لبِ خندان تو نیست این رها گشته به باد هوس پاییزی گل خشکیست که زیبنده ی گلدان تو نیست لقمه ی نان حرامیست که در مذهب عشق باب دندانِ تو و خوانِ مسلمان تو نیست دست ردّی به سر سینه ی این عشق بزن او که دستان رهایش تبِ دستانِ تو نیست زلف ها میدهد هر...
قلم شما

آثاری دلنشین از بانوی هنرمند زهرا غلامی

قلب فلزی   چشمهایش را نیمه باز کرد. نور خورشید از پنجره، مستقیم به صورتش می تابید. صدای آواز می آمد و این نوید یک روز کاری را می داد. دستها رفتند سراغ چاقوی مخصوص، الان بین دستها بود و نور خورشید دیگر اذیتش نمی کرد. سبزی و گوجه های تازه ای که از مزرعه آورده بودند روی میز بود. روی کانتر هم کلی گوشت بود که آماده بودند برای تکه شدن و چاقو رقص کنان در میان دستها این کار را انجام می داد. ناگهان نگاهش افتاد به سبد گوجه ها، همینطور که چشمانش را روی آنها می چرخاند،...
قلم شما

دو اثر زیبا از بانوی هنرمند هانیه چوبکی

نیت صاف رودخانه‌‌ی گل ته‌نشین شد پس از زلال شدن نیت صاف خستگی گم شد در زوایای بی ملال شدن   لبه‌ی استکان به پرت شدن فکر می‌کرد پیش از افتادن با شکستن چگونه ممکن بود مثل اول شدن محال شدن   عاشق یک کلاغ لال شده تخم بی بال کفتری پر حرف جوجه معشوق فکر پرواز است جوجه عاشق به فکر لال شدن!   دست بردار آرزو از سر یا بزن از تنم هزار سرت خون هر جفتمان فدای سرت مستحب است این حلال شدن   کل زخمی که خورده‌ام هستم کل زخمی که می‌زنی هستی؟ جزئی از انتخاب...
قلم شما

آثاری خواندنی از بانوی هنرمند ناوک مژگان

یک زن  .... با نگاهش شعر می سراید بر دل با موهایش به جنگ می طلبد با لب‌هایش آتش بس صادر می کند با دلش صلح را پیشکش با سکوتش آتش نا امید شدن را روشن، و بی هیچ آسیبی به تو نادیده گرفته شدن شروع می شود!   ❤️   گاه دلم تنگ می شود برای وعده هایی كه می دانستم نيست اما برای دل خوشيم كافی بود دلم می گيرد از صداقتم که بی ارزش شد سادگی هایم وفاداریم باورهایم از انتظار کشدار و رخوتناک بازی دوستت دارم که دیگر من را هم به واکنش نمی‌کشاند فقط در...
قلم شما

نوشته ای زیبا از بانوی هنرمند فاطمه سادات نوابی

  چگونه به فریب خنده ات از بهشتی نمناک که مورچه ها بوی اضمحلال آسودگی اش را درون دیوارهای نمور ذخیره کرده اند به جهنمی سرد تبعید شدیم تا خوشه خوشه تنهایی درو کنیم در فصل رویش سنگ     فاطمه سادات نوابی   ❤️   روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://hozeyemashgh.ir
قلم شما

دو اثر خواندنی از بانوی هنرمند بهیه پیغمبری

گرمی حرفهای تو در سردی نگاه من بخار می شود زمستانم و تو هنوز نمی دانی شعرهای بهاریت در برودت این قلب یخزده شکوفه نمی دهد در تابستان دیدی مرا گمان نمی کردی وصله پیراهن سبزم برگ ریزان پاییز باشد خواستم بارها خواستم باور های پوسیده را نبش قبر کنم ولی در این تعفن جا مانده حتی یک گل بوی بهار نمی دهد ❤️   سبز کن خیالم را مثل تابستان کمی گرما، کمی تابش، برای میوه ای نارس سبز کن خیالم را، سبز تر از دشت های باران خورده و پیچک های تودرتو و رقصنده سبز کن خیالم را،...
قلم شما

آثاری زیبا از بانوی هنرمند صدیقه رفیعی

شکستن دارد سقوط شکستن دارد تکه های کدامین سرزمینم ! افغانستانِ طالبان! یا فلسطینِ اشغالی؟ درد دارد تنم درد دارد میوه ی کالِ کدامین باغِ زیتونم! آویزانِ کدام پرواز! به کدام مقصد! از کدام ارتفاع ! من از پشت بامِ‌ کدام خاطره افتاده ام!؟     ❤️   نبودنت در همه چیز ضرب می شود و ضرب در همه یعنی بی نهایت بی نهایت گم وسطِ خیلِ اعداد نه به شمار می آید نه به حساب می نشیند بی نهایت یعنی جبر جبر تنهاییِ من در خلا خالیِ از تو و منی که منها شده ام از چشم هایت و...