قلم شما

اثری از بانوی هنرمند جیران سعادتی

قصه‌ها دروغ می‌گویند! خورشید خانم نیست. خورشید به تمام قد م‍ـــرد است بتاب بر لحظه‌هایم خورشیدِ جهانم من طلوعِ هر روز با ت‍ــــو را دوست می‌دارم. جیران سعادتی   💎❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند فاطمه جمشیدی (یکتا)

امشب  کنار بستر خواب وخیال ها   هستم دوباره سنگ صبور محال ها   در کوچه های غربت خود میزنم قدم   باز آسمانِ تیره وُ چک، چک، سوال ها   هر شب مرور می‌کنم ات فصل سبز من   می بارمت که از تو بروید نهال ها   نوشیدم از نگاه تو صد قهوه ی اصیل   نقش ات همیشه  حک، تهِ فنجان فال ها   دستم نمی رسد به بلندای شانه ات   بیزارم از هبوط ,از آن سیب کال ها   دلگیرم از تمام ِ اَگرها و کاش ها   باید که باز با تو بجویم مجال ها...
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شیـرین مـحـمـدحـسـیـن پـور

به رفوگر دو عالم برسان زما سلامی که رفو کند دلم را شده پاره از کلامی   🌹   ❥❥ در مــڪــتــب شــیــدایــے انــدوه مــیــوه ے عــشــق اســت   شیـرین مـحـمـدحـسـیـن پـور چـامــڪ 💎💎   روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق  
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند شبنم سجادی

وقتی که من با نام تو مجنون این صحرا شدم وقتی که من با یاد تو حیران اين دریا شدم تو رفتی،،من ماندم و چشمان در ره منتظر فرهادی م کز عشق تو آواره کوه ها شدم   شبنم سجادی 💎❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://hozeyemashgh.ir
قلم شما

سیاره اخراجی به قلم مهتا بهمنی

سیاره اخراجی     ۱۷سال قبل در سازمان فضایی ناسا دانشمندان طرح سیاره ی اخراجی را مطرح کردند. پورفسور تاینر پیشنهاد داد که نوه های با هوشش برای این ماموریت اتخاب شوند. پورفسور هارت نر که دل خوشی از تاینر نداشت مخالفت خود را اعلام کرد و جلسه بدون نتیجه به پایان رسید. شب پورفسور تاینر دختر و نوه هایش را به صرف شام دعوت کرد. هنگام خوردن شام تاینر گفت: حدس می زنم که از طرح سیاره ی اخراجی خبر داری دخترم. دخترش هالی گفت : بله پدر حتی می دانم که هارت نر از پیشنهاد شما خوشش نیامده....
قلم شما

اثری از بانوی هنرمند سکینه علیزاده ثانی

ناتوان گر سنگ به پای لنگی زنی بِه ، از ان که لنگان را بد بنگری در این گیتی هیچ قابل پیشگویی نیست به کار خود بنگر که از اینه ها رُک تری نیست به وقت نیمه شب دید مردی اواره ، لنگی را گفت از چه شب امدی،ربوده بودند ز تو روز را گفت قدر قلب خود بدان که چون گوهر ماند پای لنگم ندیدی ، شب امدنم دیدی ، این رفتارت معرفت داند گفت که شب بود ، ندیدم که می لنگی رخسارت را بشوی ، از چه می لنگی ؟ گفت در قلبش مرد علیل که چرا...