قصهها دروغ میگویند! خورشید خانم نیست. خورشید به تمام قد مـــرد است بتاب بر لحظههایم خورشیدِ جهانم من طلوعِ هر روز با تــــو را دوست میدارم. جیران سعادتی 💎❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
در قهوه ی چشمان تو در زندانم بی مهری تو نشسته در فنجانم من دختر قاجارم و تو شاهنشاه این فال خبر می دهد از پایانم ملیحه خوشحال ❤️💎 روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://hozeyemashgh.ir
امشب کنار بستر خواب وخیال ها هستم دوباره سنگ صبور محال ها در کوچه های غربت خود میزنم قدم باز آسمانِ تیره وُ چک، چک، سوال ها هر شب مرور میکنم ات فصل سبز من می بارمت که از تو بروید نهال ها نوشیدم از نگاه تو صد قهوه ی اصیل نقش ات همیشه حک، تهِ فنجان فال ها دستم نمی رسد به بلندای شانه ات بیزارم از هبوط ,از آن سیب کال ها دلگیرم از تمام ِ اَگرها و کاش ها باید که باز با تو بجویم مجال ها...
به رفوگر دو عالم برسان زما سلامی که رفو کند دلم را شده پاره از کلامی 🌹 ❥❥ در مــڪــتــب شــیــدایــے انــدوه مــیــوه ے عــشــق اســت شیـرین مـحـمـدحـسـیـن پـور چـامــڪ 💎💎 روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
تو باید باشی تا من بتوانم شاعری کنم تا دوباره از بهشت رانده شویم و خداوند آیه ی وتبارک الله را دوباره نازل کند رویا قزوینی ❤️💎 روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://hozeyemashgh.ir
وقتی که من با نام تو مجنون این صحرا شدم وقتی که من با یاد تو حیران اين دریا شدم تو رفتی،،من ماندم و چشمان در ره منتظر فرهادی م کز عشق تو آواره کوه ها شدم شبنم سجادی 💎❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://hozeyemashgh.ir
غدیر ،قدر مسلمانیت فزون دارد که شیعه بودن ما جانفزای انسانیست اگر که سمبل و آیینه ات علی باشد شکوهمندترین عهد و رسم و پیمانیست سیده زهرا حسینی نقوی سِزحُن ❤️💎 روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق
آنچنان بی محابا در دیوانِ تنم منتشر شده ای، که از دریچه ی احساسم سماجتِ عشق اوج میگیرد تا ژرف ترین لبخند... فهیمه رازقی 💎❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی حوزه مشق https://hozeyemashgh.ir
سیاره اخراجی ۱۷سال قبل در سازمان فضایی ناسا دانشمندان طرح سیاره ی اخراجی را مطرح کردند. پورفسور تاینر پیشنهاد داد که نوه های با هوشش برای این ماموریت اتخاب شوند. پورفسور هارت نر که دل خوشی از تاینر نداشت مخالفت خود را اعلام کرد و جلسه بدون نتیجه به پایان رسید. شب پورفسور تاینر دختر و نوه هایش را به صرف شام دعوت کرد. هنگام خوردن شام تاینر گفت: حدس می زنم که از طرح سیاره ی اخراجی خبر داری دخترم. دخترش هالی گفت : بله پدر حتی می دانم که هارت نر از پیشنهاد شما خوشش نیامده....
ناتوان گر سنگ به پای لنگی زنی بِه ، از ان که لنگان را بد بنگری در این گیتی هیچ قابل پیشگویی نیست به کار خود بنگر که از اینه ها رُک تری نیست به وقت نیمه شب دید مردی اواره ، لنگی را گفت از چه شب امدی،ربوده بودند ز تو روز را گفت قدر قلب خود بدان که چون گوهر ماند پای لنگم ندیدی ، شب امدنم دیدی ، این رفتارت معرفت داند گفت که شب بود ، ندیدم که می لنگی رخسارت را بشوی ، از چه می لنگی ؟ گفت در قلبش مرد علیل که چرا...