قلم شما

خوشبختی نوشته ای از زینب اسماعیلی

خوشبختی

چند روز همش دنبال کار میگردم اه این کار لعنتی چرا

پیدا نمی شه ، خدایا چیکار کنم جواب خانواده ام چی بدم

طفلک مادرم از صبح تا شب خونه مردم کار می کنه ،

دستهاش همه زخم و پینه بسته ، بابام چی ! اون از همه

بدتر وقتی که بالای داربست افتاد زمین کمرش شکست

دیگه حتی بلند نمیشه ، چون چی ؟ زمین گیر شده .

برادرم به جرم قرض و بدهکاری افتاده گوشه زندان ،

پس باید کمرم همت ببندم خودم به خانواده ام کمک کنم

مینا جان کجا مادر! صبح به این زودی ، شال وکلاه

کردی ، سلام مامان جان با اجازه ات دارم میرم دنبال

کار! مادرچی بگم ، ولی تورو خدا مواظب خودت باش

باشه مادر جون فقط واسم دعا کنید ، بسلامت مادر خیر

پیش، سلام آقا برای آگهی مزاحمتون شدم ، سلام

چند سالتونه ؟ سابقه کار دارید ؟ روابط عمومی چطور؟

۲۴ سالمه ، سابقه کار ندارم ، روابط عمومی بد نیست

ببین خانم اینجا سابقه کار خیلی واسه ما مهم هست ،

شما هم که ندارید پس متعصفانه باید بگیم نه ! باشه

ممنون، سلام ببخشید برای آگهی تون مزاحم شدم ،

به به به چه خانم خوشگلی هزار ماشالله عجب قد

وهیکلی داری ! یعنی چی آقا ؟ این چه طرز حرف

زدنه ، عزیزم وای عصبانی میشی چقدر خوشگل

میشی ساکت شو مردیکه ، برشیطان لعنت ، اوه اوه

عصبانی نشو ، کوچولو ، بروپی کارت مردیکه نامرد

خدا کمک ، کمک ، ناگهان برخوردم به یک شی

خیلی بزرگ نفهمیدم چی شد ؟ فقط صداهای مردم

می شنیدم که صدام می کردن ، خانم ، خانم ، خانم ،

من کجام ؟ این جا کجاست ؟ آروم باشید خانم این جا

بیمارستان هست ، بیمارستان ، بیمارستان برای چی

وای مامانم بفهمه دق می کنه ، از صبح حتی یک

زنگ بهش نزدم ، خدایا چه بلایی سرم اومده ،

سلام خانم ، سلام شما ، من سلطانی هستم ، امیر

سلطانی ، امروز داشتم بارهای کارگاه خیاطی

جایی می بردم تحویل می دادم که ، ناگهان ، شما جلوم

سبز شدید محکم باهام برخورد کردید الان شکر خدا

بهتر هستید الحمدالله ، نگفتید از چی داشتید فرار

می کردید، هان ، من ، فرار ، آره ، آره یادم اومد

من دنبال کار میگشتم ، رفتم یه مغازه ای برای کار

نگو مرد بهم نظر بد داشت نزدیکم شد منم فرار کردم

که به شما برخورد کردم چیزی نفهمیدم ، آروم

باشید همه چی تموم شد ، من باید برم مادرم منتظرم

هست بهش خبرندادم ، نگران نباشید من می رسونمتون

حسابی توی زحمت افتادید نه بابا این چه حرفیه مقصر

من بودم ، که به شما برخورد کردم ، راستی گفتید

دنبال کار هستید ، بله چطور؟ واقعیت مادر من

یک کارگاه بزرگ خیاطی داره ، اتفاقا چند روزی هست

که دنبال یک حسابدارخانم با اطمینان می گرده ، اگر

تمایل داشتید ، آدرس میدم ، تشریف بیارید ، آخه من ،

من ، من ، شما چی ؟ سواد درست وحسابی ندارم

دیپلمم ، اشکال نداره ، بهتون یاد میدیم نگران نباشید ،

خب بی زحمت همینجا نگه دارید ، من پیاده میشم

ببخشید شما خودتون معرفی نکردید ، مینا هستم ،

مینا خسروی ، خوشبختم از دیدارتون ، مواظب

خودتون باشید ، حتما مرسی بابت همه چیز، مامان

مامان ، کجایی دختر ازصبح معلومه کجا بودی ،

وای خدا مرگم بده صورتت چرا کبود شده چی شده

حرف بزن ، خب ، خب ، حالا شکر خدا بخیر گذشت

مینا جان مادر فردا داری میری، خیلی حواست باشه

قربونت برم ایشالا سفید بخت بشی . سلام خانم من

مینا مشرقی هستم آقای سلطانی معرفی کردن برای

حسابدار ،

بعد ۳ماه :

عروس خانم برای بار سوم تکرار می کنم وکیلم ،

عروس زیر لفظی می خواد وای امیر چقدر قشنگه!

قابل تو نداره گلم مبارکت باشه خانمم ، عروس خانم

وکیلم! با اجازه پدر ومادرم ، صبر کنید ، صبر کنید

چی شده یعنی ، حاج آقا صبر کنید برادر عروس خانم

بیان داخل ، وای امیر، تو رضا رو چجوری آزاد کردی

مینا جان ، همه چی دست خداست من فقط وسیله بودم

داداش رضا ، مینا جان خواهرقشنگم باورم نمیشه

عروس شدی ، مثل ماه شدی ، خدایا شکرت نمردم

عروسی خواهرم دیدم ، عروس خانم برای بار آخر

عرض می کنم وکیلم ؟ با اجازه پدر ومادرو برادرم

بله . واین یعنی خوشبختی من درکنار کسی که دوسش

دارم .

پایان .

نویسنده : زینب اسماعیلی

منحصر بفرد ترین انتشارات ایران، مجموعه بین المللی حوزه مشق
از سایت های مجموعه دیدن کنید👇

صفحه اصلی

برگه نخست

خانه

صفحه اصلی

صفحه اصلی

شماره های تماس
09393353009
09191570936

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تصویر نویسنده
فردین احمدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *