قلم شما

علی را باغدیرش می شناسم

علی را باغدیرش می شناسم به هر میدان امیرش می شناسم   چو نامش را دَرِ گوشم شنیدم دل خود را اسیرش می شناسم   نگینش ثروتی عالم فروز است وجودم را فقیرش می شناسم   شکوه و قامتش تا عرش اعلی ست جهان را چون سَریرش می شناسم   خدایم جنتش را وعده داده است علی را در مسیرش می شناسم   شاعر: مریم خواجه استان خوزستان_ شهرستان رامشیر   💎❤️ روابط عمومی انتشارات حوزه مشق https://ketabbaz.hozeyemashgh.ir
قلم شما

فِرِد و کره ی ماه به قلم باران نگهبان

قصه: فِرِد و کره ی ماه به قلم باران نگهبان روزی بود و روزگاری در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ شهری بود زیبا و با صفا با اینکه مردم آن شهر فقیر و ناتوان بودند وضعیت مردم زیاد خوب نبود اما با این وجود همیشه شاد بودند و خدا را شکر می کردند در بین مردم این شهر پسر بچه ای با مادرش زندگی می کرد که خیلی مهربان و با ادب بود اسم پسرک فرد بود او همیشه کتاب می خواند و در کارها به مادرش کمک می کرد هروقت کسی کمک می خواست فرد آماده بود البته ناگفته...
قلم شما

مائده ابراهیم زاده را بهتر بشناسیم

  مائده ابراهیم زاده متولد ۱۳۸۰/۱۰/۱۵ اصالتا یزدی اما ساکن تهران هستم   زمانی که دانش آموز بودم این استعداد را درون خودم کشف کردم و بعد ها متوجه شدم پدر هم دستی بر قلم داشته اند و این جوهر را از پدرم به ارث برده ام به خاطر دارم انشاهایی که در مدرسه می‌خواندم تمام کلاس را به وجد می آورد و این جرقه ای بود برای ادامه دادن مسیری که می‌دانستم پر پیچ و خم است اما در نهایت نتیجه می‌دهد نوجوان ۱۷ ساله ای بودم که اولین کتابم را چاپ کردم مایه مشاهداتم از زندگی ناچیز بود...
قلم شما

برای درخت های پُر بار فردا….

تشنه ی خیالی ام از بی خیالی هایم، کجاست آن روز های صاف ؟ کجاست آن بی دغدغه گی ها؟ کجاست آن شب های امن و سفید بر بال، پرنده ی قناری؟ روی دیوار روی خاک باران خورد، کوه های عظم پُر جوش ، آسمان و تمام آن نقطه های کوچ کرده می خوانم، می خوانم تا گوش به گوش نه! بلکه فریاد به فریاد به دل وجدان برسد.....! از درد های آمیخته شده بر گردن مجرم های بی گناه و فرسوده ، ناله های پُر سکوت مَرد کارگر، بوی زخم خانه هایی که سال هاست رنگ زندگی را حس...
قلم شما

اثر اعجاز به قلم بانوی هنرمند رضوان مددی

اعجاز   یک قدم پای مرا در قصه هایت باز کن با دلِ دیوانه ی‌ من تا خدا پرواز کن   پر بگیر از آشیانِ خلوت و تنهایی ات بشکن آن قفلِ سکوت و گفتگو آغاز کن   موج، از دریای موهایم برایت تشنه است باغِ سبزِ آرزوها را دگر اعجاز کن   من که عمری را به دنیا باختم پس لااقل لحظه ای با من بمان و عشق را ابراز کن   باز هم با دست های بی نهایت زخمی ات مویِ نرمِ قصه گوی سایه ها را ناز کن   رضوان مددی 💎❤️ روابط عمومی انتشارات بین المللی...